یک مشت کتاب و دفتر و دیگر هیچ
آموخته ای مختصر و دیگر هیچ
_یک مشت کتاب و دفتر و...دیگر چه؟
_یک مشت کتاب دیگر و دیگر هیچ
امید مهدی نژاد
ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم
موج ز خود رفته ای تیز خرامید و گفت
هستم اگر می روم گر نروم نیستم
اقبال لاهوری
فردا سیزده به در هست و روز طبیعت...ایشالا همه مون هم میریم بیرون و امیدوارم به همه خوش بگذره...ولی یه چند تا خواهش دارم از همه ی کسایی که این متن رو می خونن...خواهش می کنم اگه زباله ای داشتین اونا رو توی طبیعت اطرافتون رها نکنین ; درسته که شما فقط یه روز در اون مکان هستین ولی مردمی هستن که در اون اطراف زندگی می کنن و دیدن اون زباله ها براشون اصلا خوشایند نیست...
دیگه این که اگه آتیش روشن می کنین حتما قبل از ترک کردن محیط خاموشش کنین تا خدای ناکرده به جای دیگه ای سرایت نکنه...
می دونم اهل این کارا نیستین ولی خواهش می کنم وارد باغ و مزرعه ی کشاورزای زحمت کش نشید...بنده های خدا بعضی وقتا کل درآمد سالشون ممکنه در عرض سیزده به در توسط هم وطنان گردشگرمون به تاراج برده بشه...!! خواهشا مراعاتشون کنین...
در آخر هم بگم که فرهنگ داشتن یا نداشتن فقط به حرف نیست بلکه به عمله...بیاین با رفتار خودمون فرهنگ استفاده ی درست از طبیعت رو به بقیه اطرافیانمون هم نشون بدیم تا همه بتونن یه روز شاد رو سپری کنن...
پنج شنبه رفتیم کوه...
خدا رو شکر به واسطه ی بارون هایی که تو این مدت بارید زمین یه جون تازه گرفته...
دامنه ها سرسبز...یه نسیم خنک...
عالی عالی عالی...
باز بنفشه رسید جانب سوسن دو تا
باز گل لعل پوش می بدراند قبا
باز رسیدند شاد زان سوی عالم چو باد
مست و خرامان و خوش سبزقبایان ما
سرو علمدار رفت سوخت خزان را به تفت
وز سر که رخ نمود لاله ی شیرین لقا
سنبله با یاسمن گفت سلام علیک
گفت علیک السلام در چمن آی ای فتا
یافته معروفیی هر طرفی صوفیی
دست زنان چون چنار رقص کنان چون صبا
غنچه چو مستوریان کرده رخ خود نهان
باد کشد چادرش کای سره رو برگشا
یار در این کوی ما آب در این جوی ما
زینت نیلوفری تشنه و زردی چرا
رفت دی روترش کشته شد آن عیش کش
عمر تو بادا دراز ای سمن تیزپا
نرگس در ماجرا چشمک زد سبزه را
سبزه سخن فهم کرد گفت که فرمان تو را
گفت قرنفل به بید من ز تو دارم امید
گفت عزبخانه ام خلوت توست الصلا
سیب بگفت ای ترنج از چه تو رنجیده ای
گفت من از چشم بد می نشوم خودنما
فاخته با کو و کو آمد کان یار کو
کردش اشارت به گل بلبل شیرین نوا
غیر بهار جهان هست بهاری نهان
ماه رخ و خوش دهان باده بده ساقیا
یا قمرا طالعا فی الظلمات الدجی
نور مصابیحه یغلب شمس الضحی
چند سخن ماند لیک بی گه و دیرست نیک
هرچه به شب فوت شد آرم فردا قضا
مولانا جلال الدین