نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

شازده کوچولو...

شازده کوچولو:من دیگه برم اینجا کاری ندارم...

پادشاه: نه نرو...وزیرت می کنم...

شازده کوچولو: وزیر!؟

پادشاه: وزیر دادگستری!

شازده کوچولو: آخه اینجا کسی نیست که محاکمه بشه!

پادشاه: خودت رو محاکمه کن...این کار مشکل تر هم هست!محاکمه کردن خود از محاکمه کردن دیگران خیلی مشکل تره! اگه تونستی در مورد خودت قضاوت درستی بکنی معلوم میشه یه فرزانه ی تمام عیاری...!

اصفهان...

شهری که رودخانه داشته باشد زیباست...مخصوصا اگر اصفهان باشد...

تصورش را بکن ...در ساحل رودخانه ای قدم بزنی که تمام خاطرات یک ملت با آن همراه شده باشد...

کنار رودخانه ای بنشینی که محمد علی جمالزاده بعد از چهل سال دوری از وطن به ساحلش آمده و خاطراتش را مرور می کند...

دست در آب رودی بری که خون هزاران هزار سرباز وطن را با خود به همراه دارد...

و  به کرانه ی رودی چشم بدوزی که از کوهستان های سرسبز شهرکرد سرچشمه می گیرد...

همه ی این ها به کنار...

تصور کن روزی برسد که این رودخانه بخشکد...در زمین فرو رود...

زندگی در آن شهر می میرد...

بهتر بگویم...خاطره ی آن رود زیستن را از مردمان شهر می گیرد...

رودی که عاشقانه های یک شهر ...زندگی یک شهر...رویاهای یک شهر در کرانه ی آن جریان داشت خشکیده است...

و من خود به چشم دیده ام پیرانی که زیر پل خواجو غزل های عاشقی خواندند...از خشکی رود و از هجران زاینده رود ترانه های سوزناک سر دادند...

و من دیدم حسرت گذشته را ددر صدای محزونشان...



این متن از آن اصفهان است...از آن زاینده رود...حدود دو ماه بود دوست داشتم از زاینده رود بنویسم...و اکنون زمانش رسید...

گویا در چند روز آینده آب دوباره در شریان های زاینده رودجریان خواهد یافت...و چه زیبا خواهد شد اصفهان...




باران...

هوا چقدر سرد شده این روزها...آسمون یه پارچه ابر شده...بارون آبان ماه خیلی خوبه به شرطی که آدم مریض نشه...!البته من که الان دو سه روزه سرماخوردگیم بهتر شده!!


پ ن:الان که دقت می کنم می بینم سه هفته ای میشه که هیچ پستی نذاشتم...خیلی دیر شد...خیلی...


پ ن:این روزا وقت زیادی واسه ی نوشتن ندارم...حرف زیاد دارم ولی وقت...حیف...


پ ن:بازم به خاطر وقت کم نمی تونم به وبلاگ های رفقا و آشناها سر بزنم...گفتم که یه موقع عزیزان دل ناراحت نشن از دستم...واقعا شرمنده...البته تلاشم رو می کنم که حتی الامکان سر بزنما...!!


پ ن:اینم یه شعر از خانم "مریم قهرمانلو  "که واقعا با حال و هوای این روزا هم خونی داره...!


آبان هوایش غرق دلتنگیست

                                                                              عطر تو را در مشت خود دارد

فهمیده خیلی دوستت دارم

                                                                             هی پشت هم با عشق می بارد