ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ قشنگ از کف دنیا برود
هر که معشوقه برانگیخت گوارایش باد
دل تنها به شوقی پی یلدا برود...
یغما گلرویی...
چند سال بعد
روزی که فکرش را هم نمی کنیم
توی خیابانی با هم روبرو می شویم
تو
از روبرو می آیی
هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت قدم بر می داری
فقط کمی جاافتاده تر شده ای...
قدم هایم آهسته تر می شود...
به یک قدمی ام می رسی و با چشمان نافذت مرا کامل برانداز می کنی!
درد کهنه ای از اعماق قلبم تیر می کشد...
و رعشه ای می اندازد بر استخوان فقراتم...
هنوز بوی عطر فرانسوی ات را کامل استنشاق نکرده ام که از کنارم رد شده ای...
تمام خطوط چهره ات را در یک لحظه ی کوتاه در ذهنم ثبت می کنم...
می ایستم و بر می گردم و می بینم تو هم ایستاده ای!
می دانم به چه فکر می کنی !
من اما به این فکر می کنم که چقدر دیر ایستاده ای!
چقدر دیر کرده ای!
چقدر دیر ایستاده ام!
چقدر به این ایستادن ها سال ها پیش نیاز داشتم
قدم های سستم را دوباره از سر می گیرم ...
تو اما هنوز ایستاده ای...
خداحافظی ها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند اما مطمینا بازگشت ها بدترند...
حضور عینی انسان نمی تواند با سایه ی درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند!
آدم کش کور
مارگارت آتوود