نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

باران...

حکایت باران بی امان است

این گونه که من

دوستت می دارم...


شوریده وار و پریشان باریدن

بر خزه ها و خیزاب ها

به بیراهه و راه ها تاختن

بی تاب

بی قرار

دریایی جستن

و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن

و تو را به یاد آوردن


حکایت بارانی بی قرار است

این گونه که من دوستت می دارم...



محمد شمس لنگرودی

عشق زمستانی...

نسیم که پرده های اتاق را تکان می دهد

تمام وجودم می لرزد

عشق زمستانی ات را به خاطر می آورم

از باران می خواهم در شهر دیگری ببارد

به دست و پای برف می افتم که شهر دیگری را سفیدپوش کند

التماس می کنم که خداوند زمستان را از فکرش پاک کند

بعد از تو چگونه زمستان را سر کنم؟



نزار قبانی