ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
حکایت باران بی امان است
این گونه که من
دوستت می دارم...
شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزاب ها
به بیراهه و راه ها تاختن
بی تاب
بی قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی قرار است
این گونه که من دوستت می دارم...
محمد شمس لنگرودی
نسیم که پرده های اتاق را تکان می دهد
تمام وجودم می لرزد
عشق زمستانی ات را به خاطر می آورم
از باران می خواهم در شهر دیگری ببارد
به دست و پای برف می افتم که شهر دیگری را سفیدپوش کند
التماس می کنم که خداوند زمستان را از فکرش پاک کند
بعد از تو چگونه زمستان را سر کنم؟
نزار قبانی