نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

گوژپشت نتردام!

کتابی که امروز تموم کردم همین تیتر بود! چی بگم والا ...قبل از اینکه با آخر داستان برسم یک سری چیزها برای انتهای داستان پیش بینی کردم که تماما غلط در اومد! یعنی حتی یکیش هم درست در نیومد! از این اتفاق خیلی خوشحال شدم!چون فهمیدم هر چی بیشتر کتاب می خونم بیشتر به کمبود دانشم پی می برم و اون وقته که  خوندن برام جذاب تر می شه و قشنگ تر!

رمان خیلی خوبی بود...اصلا به نظرم فرانسه و نویسنده هاش عالی ان!یکی از چیزایی که منو جذب رمان ها میکنه ساختار شهر پاریس و هم چنین تاریخ پرتلاطم و جذاب این کشوره....چه در قرون وسطی و چه در عصر انقلاب فرانسه و سال های بعدش!


چند تا جمله از این کتاب:

هر چه عشق دور  از عقل باشد ، ریشه اش محکم تر است!


کتاب مایه ی انهدام ابنیه است!

دیگران در قلمرو ما یا ما در قلمرو دیگران!؟

چندین سال بود با دیدن حیوانات ولگرد که عمدتا هم شامل سگ های خیابانی می شوند با خودم می گفتم چرا هیچ نهاد قانونی برای جمع آوری این حیوانات اقدام نمی کند!؟از مدت ها پیش درگیر این مساله بودم و حتی گاهی با بقیه این موضوع را در میان می گذاشتم تا اینکه یک روز جمله ای تلنگری به من و این خیالات وارد کرد که هنوز که هنوز است گاهی به آن فکر می کنم!جمله این چنین بود: این حیوانات نیستند که وارد قلمرو ما شده اند!ماییم که وارد محیط زندگی آن ها شده ایم!

جمله را که خواندم کمی فکر کردم...دیدم بیراه هم نمی گوید!انگار نه انگار تا همین ده پانزده سال پیش از دویست متر آن طرف تر از خانه ی مان دیگر هیچ خانه ای وجود نداشت!این مساله را که در نظر بگیریم می فهمیم ما بوده ایم که در این مدت وارد محیط زندگی این حیوانات بینوا شده ایم!حیوانات دیگر را  که غذای آن ها بوده اند کشته ایم یا فراری داده ایم یا به کل منقرض کرده ایم!چشمه ها و رودهای طبیعت را که حیاتشان را تامین می کرده اند خشکانده ایم و حال از این شکایت می کنیم که چرا وارد محیط زندگی مان می شوند!

اصلا یک چیز دیگر!تابحال خودمن که تا مدتی پیش می گفتم چرا این حیوانات  را معدوم نمی کنند ، نه شنیده و نه دیده ام که حیوانی ، انسانی را بدرد یا گاز بگیرد یا ببلعد ! برعکس ما انسان ها بوده ایم که حیوانات را کشته ایم و گاها مثله کرده ایم و زجر داده ایم و منقرض کرده ایم!کلاهمان را قاضی کنیم : ما خطرناک تریم یا حیوانات بیچاره!




صداها...!

نمی دانم تابحال به این نکته فکر کرده ایم یا نه!؟به این که در میان این همه امواج مکانیکی که در اطرافمان وجود دارد ، ما تنها محدوده ی بسیار اندکی از اصوات را می شنویم...!به اینکه در محدوده ی بسیار گسترده ی امواج الکترو مغناطیس ، فقط طیف کوچکی را می بینیم و حس می کنیم!چقدر کم شکرگزار بوده ایم  نعمت آرامش را ...این هدیه ی زیبای الهی را...و چه ناسپاسی بزرگ تر از این که همیشه غر بزنیم از نداشتن آرامش و آسایش!غر بزنیم از سر و صدا ، غر بزنیم از شلوغی ...از همه چیز!

فیزیولوژی قلب می خواندم...به این مطلب رسیدم که قلب چهار صدا دارد که دو تایش معمولا شنیده نمی شود!تازه دو تای دیگر هم به راحتی شنیده نمی شود!حالا تصور کن ما همه ی صداهای درون بدنمان را ، از فروصوت و صوت و فراصوت می شنیدیم!چه سمفونی ای می شد!آن زمان شاید نه خواب داشتیم نه خوراک ! تصورش را بکن ، هرجا می رفتیم شکم و قلب و ریه و رگ ها به جای دهانمان صدا در می آوردند!آن وقت شاید دیگر اثری از موسیقی نبود!در میان آن همه سر و صدا چه کسی ب دنبال آهنگ می رفت!همه می گشتند دنبال دو سیر سکوت!شاید حتی بسته بندی های سکوت را می فروختند! یا شاید مثلا پس از تلاش های زیاد و اختراعات و اکتشافات و هزینه ی زیاد ، هدفونی می ساختند که در گوش هایت بگذاری و صدای سکوت بشنوی!خنده دار می شد مگر نه!؟  آن موقع شاید همه ی ما زمینی ها باید موقع خواب هدفون استعمال می کردیم!حتی به این فکر کن که موقع دیدن فیلم هم باید هدفون می زدیم!یا موقع صحبت کردن با بقیه!یا حتی موقع رانندگی برای شنیدن صدای بوق ماشین ها در میان آن همه سر و صدای اضافی!

سخت است ...نه!؟

پس از سکوت لذت ببر!