نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

حال ما آدم ها!

امروز روز خوبی بود!هنوز هم هست!

دو روز قبل برف آمد ...  کمی  روی زمین  نشست و کمی بیشتر روی کوه ها ...امروز هم که هوا نشان از بهار داشت و هنوز هم دارد...آفتاب بیرون زده و نسیمی خنک از روی برف هایی که روی قله ها و دامنه های کوه های اطراف شهر خوش کرده اند ، سوغات می فرستد!

و من ، که تبحر خاصی در خوشحال بودن در اوج بدبختی و فشارهای روانی و نیز ناراحت بودن در اوج خوشحالی و در زمان های تفریح دارم ، امروز بیکار و سرگردان ، روی تخت ، کنار پنجره ، نشسته ام و منتظر تا ببینم باید دلم را به سمت غم ببرم یا به سمت شادی!

بعضی وقت ها می نشینم با خودم فکر می کنم کاش می شد این لحظاتی را ، که بیهوده تلف می کنم ، در خانه می بودم و با دایی ، یا با دوستانم بیرون می رفتیم و خوش می گذراندیم...می رفتیم کوه نوردی یا حتی دور زدن در اطراف شهر و یا حتی قدم زدن ...اما حیف که این دقایقی را که هرگز تکرار نمی شوند ، باید به مزخرف ترین شکل ممکن ، از سر گذرانده شوند! یا با خوابیدن ، یا با خواندن کانال های تلگرام و یا با فکر کردن بیهوده به مسایلی که فکر کردن به آن ها هیچ دردی از آدم دوا نمی کند و یا حتی به بیهوده ترین کار عالم بشریت ، یعنی درس های اجباری خواندن!

امروز را باید به نحو متفاوتی بگذرانم!چند روزی را تا امتحان بعد بیکارم و باید حتما دوستانم را ببینم ، بروم پارک قدم بزنم و حتی شب ، چند کلمه ای شعر بگویم و غزل بخوانم و دفترِ نوشته هایم را چند وقتی ست کنار گذاشته ام ، دوباره جان بدهم و حتی شاید فیلمی ببینم!



«پل الوار» قشنگ می گوید که :

مرا پیکری است

تا چشم انتظار تو باشم

تا از دروازه های صبح 

تا دروازه های شب 

در پی تو بشتابم...

مرا پیکری ست 

بهر آنکه

عمرم را با عشق تو سر کنم...




نظرات 3 + ارسال نظر
کوچ پنج‌شنبه 7 بهمن 1395 ساعت 08:07 http://kuch.blogsky.com

خواهش می کنم.



مطالب قبلی وبلاگتان را خواندم. اما متاسفانه راه ثبت نظر بسته بود.
نوشته هایتان را خواندم. دلتنگی در لا به لای سطرهایتان موج می زند.
امیدوارم هرچه زودتر این دلتنگیها به پایان برسند.
برقرار باشید.

خیلی خیلی ممنونم که بازم اومدین و نوشته هام رو خوندید...
امیدوارم همیشه شاد و پیروز باشین

Aurora چهارشنبه 6 بهمن 1395 ساعت 20:55

شما که معتاد کتاب بودید:)
بهترین استفاده رو ااز این لحظات داشته باشید:)
یه زمانی ممکنه حتی دلتنگ همین لحظه های بیکاری بشید
موفق باشید

چند وقته به خاطر امتحانات نمی تونن به طور مداوم کتاب بخونم...واسه همین هرچی رو شروع می کنم ممکنه نصفه تموم کنم!مثلا دو سه هفته پیش پله پله تا ملاقات خدا رو شروع کردم ولی همون اولاش رو فقط تونستم بخونم!
فک کنم باید کتابای کوچیک تر بخونم فعلا!
شمام موفق باشید

کوچ چهارشنبه 6 بهمن 1395 ساعت 15:50 http://kuch.blogsky.com

سلام.
یک پیشنهاد:
کلیدر بخوان.
البته اگر هنوز نخواندی اش.
یک روز که حالم مثل حالِ امروز شما بود شروع کردم به خواندنش. تا تمامِ ذهنم را درگیر خودش کند. کتاب ِ موفقی ست. خوب می تواند حواستان را بدزد.

سلام
ممنونم «کوچ» عزیز
حتما امتحانش می کنم ...میتونه پیشنهاد خوبی باشه...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.