نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

امروز...!

امروز صبح بیدارم کردن و گفتن که میخوایم بریم بیرون دور دور! البته من رو فقط دایی می تونه بیدار کنه! اول از همه پتو رو به شدت از روم برمیداره و بعد یه لگد محکم می زنه توی کمرم! و داد می زنه که پاشو که می خوایم بریم بیرون! بقیه ی افراد دور و برم توفیق چندانی در بیدار کردن من کسب نمی کنن کلا!

خلاصه که پا شدم و غرغر کردم که آخه امروز چه وقت بیرون رفتنه! یه چایی و یه مقدار بیسکویت خوردم و لباسام رو پوشیدم و راه افتادیم با مامان و بابا و آبجی ها! رسیدیم به کوهی که دایی و بی بی و بابابزرگ زودتر از ما رسیده بودن بهش! آتیش روشن کردیم و دایی شعبان هم با زن دایی و مادرخانمش و آریا و ایلیا از راه رسیدن!

با دایی سوار ماشین شدیم و رفتیم آب انباری که دو سال پیش دیده بودیمش! امسال هم به خاطر بارون هایی که اومده بود از آب پر شده بود خدا رو شکر...دشت پر بود از سرسبزی و پرنده ها و کم و بیش گل های لاله...

یه گل لاله ی گنده دیدیم و ازش عکس گرفتیم و دورش رو سنگ چین کردیم تا قوی تر بشه! رفتیم جلوتر و چند تا بوته ی گنده ی بیدمشک دیدیم! پر از گل های سفید و خوش بو...توی یه دره بودن..،به دره ی پشت اون جا که رفتم ، یه عالمه گل لاله دیدم و باز رفتیم سراغ عکس گرفتن! یه سیلوی زیرتپه ای دیدم که قبلا توش گوسفندها رو نگه می داشتن...توی زبون محلی بهش میگن «سُم»...توش خالی بود و فقط چند تا سوسمار مشغول فرمانروایی بودن! البته به احتمال زیاد داخل تر اگه می رفتیم طعمه ی مارها میشدیم که دیگه سعی کردیم این افتخارنصیب مون نشه و برگشتیم به آغوش گرم خانواده! ناهار رو تناول نمودیم و بعد یه فوتبال مشتی زدیم! یه مقدار هم تیراندازی به اهداف ثابت !و بعد ساعت های پنج بود که رفتیم سمت قنات «کِرد آباد»...نمی دونم کدوم آدم نامردی تک درخت کهنسال کنار قنات رو قطع کرده بود و با خودش برده بود! خدا لعنتش کنه واقعا!

یه نیم ساعتی هم اونجا چرخ زدیم...لاله پیدا کردیم و چند تا لونه ی مار...دایی توی یکی شون کله ی یه مار رو دید که مشغول آفتاب گرفتن بود ولی من نتونستم ببینم! چرخیدیم توی دشت و بعد من یه چند دقیقه ای کنار جوی آب ، قدم زدم و فکر کردم و فکر کردم و فکر کردم!

نزدیک های غروب بود که برگشتیم خونه...یکی از آشناهای محترم  اومدن خونه مون...اول خوشحال شدم که اومدن ولی بعد دیدم بچه شون رو نیاوردن و یه کم ناراحت شدم...ولی خوب ، همین که دیدم شون خوب بود...! 


پ .ن: عکسا رو می خواستم چند تاش رو بفرستم! ولی نمی دونم چرا نمیشه اندازه شون رو کوچیک کنم که بشه گذاشتشون! برا همین از خیرش گذشتم!ولی برای این که بی نصیب نمونین دو تاش رو میذارم توی لینک های زیر...روشون کلیک کنید تا براتون باز بشه اگه خواستین!


گل  

لاله ی سرخ!

نظرات 4 + ارسال نظر
سعید جمعه 11 فروردین 1396 ساعت 15:03 http://saeed1372.blogsky.com

سلام عیدتون مبارک ایشاله سال خوبی برات باشه

سلام
ممنونم سعید جان
عید شما هم مبارک
ایشالا همیشه سالم باشی

لونااااااااا چهارشنبه 9 فروردین 1396 ساعت 03:15 http://Toybox.blogsky.com

سلام،خوبین؟
اون کتاب شعره رو پیدا کردم!در اعماق کمد لباسام
حالا چنتا شعر خوبتراشو جدا میکنم میفرستم براتون!البته ک خب چون نویسندش امروزیه،متنشم امروزیه!اون عمق و زیبایی لطیف این شعرایی ک الان خودتون میذارین تو کانالو نداره!!
من با دیدن گلها،مخصوصا اگ مثلا ی گلی یهوی تک یجا درومده باشه،کلی ذوق میکنم.اصلا لذت زندگی توی همین چیزای ریزه زیباست،،،اینو با توجه ب اون عکس گل بنفش ریزه توی کانال گفتم.

چ خوب ک زدین بر طبیعت !هوام ک عاااااالی شده...

سلااام
ممنونم شما خوبین!؟
مرسی بابت شعرا...!عجب جایی هم بوده!کمد لباسا!خوباشو بفرستین برام تا بذارم تو کانال...
آره رفتن توی طبیعت خوبه!
اتفاقا امروز هم میخوایم بریم دوباره!
ممنون بابت همراهی تون

roz سه‌شنبه 8 فروردین 1396 ساعت 16:12

عه چه جالب نمیدونستم
بازم عکس های جدید بذارید
راستی امروز عضو کانالتون شدم . کانال قشنگی دارید

ممنووووونم ازتون بابت عضو شدن توی کانال...
چشم سعی می کنم عکسهای جدید تر بذارم!
قبلا توی وبلاگم زیاد عکس می ذاشتم! توی بخش نوشته های خودم اگه بزنین می تونین عکسا رو ببینین

roz سه‌شنبه 8 فروردین 1396 ساعت 06:54

سلااااام
خیلی عکس ها خوشگل بود اگه من جای شما بودم حتما اون گل لاله رو میچیدم کلا عاشق چیدن گل هام ، به گلای توی پارک ها و فضای سبز ها هم رحم نمیکنم

سلاااام
ممنونم از شمااا...تشویق شدم که بازم از عکس ها بذارم توی وبلاگ!!
می دونین ما با خودمون می گیم ک بذاریم این گل ها زندگی خودشون رو بکنن و مزاحمشون نشیم...! یه دلیل دیگه هم داره و اون این که این گل های لاله ، یه ریشه ی تپلو دارن که ما از خاک خارجش می کنیم و می خوریمش! هنوز ریشه ی این گل ها به اندازه ی کافی بزرگ نشده! ولی در اون صورت هم من سعی می کنم بذارم این گل ها زنده بمونن و زندگی کنن ! کلا خیلی کم گل ها رو می چینم ...!ولی خوب بعضی وقتا که می بینم از یه گل چند تا توی طبیعت هست یکی دو تاش رو برای دفتر خاطراتم جمع می کنم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.