نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

اتفاقات بزرگ!

شنبه ی این هفته ، اتفاقات جالب و بزرگی توی زندگی من افتاد...در اولین ساعات شنبه ، یعنی ساعت های یک بامداد ، من یکی از مهم ترین و سرنوشت سازترین تصمیمات زندگیم رو گرفتم! اون هم این که بعد از ۲۱ سال زندگی ، حاضر شدم که روی تخت طبقه ی دوم بخوابم! من همیشه از ارتفاع می ترسیدم و می ترسم ! همیشه موقع انتخاب تخت توی خوابگاه ، استرس این رو داشتم که یه وقت ، تخت طبقه ی دوم نصیبم نشه !‌حتی فکر کردن به این که خواسته باشم روی تخت طبقه ی دوم بخوابم هم اعصابم رو خورد می کرد! ولی یه مدت بود که با خودم گفتم شاید تخت طبقه ی دوم هم جای بدی نباشه! این همه آدم دارن طبقه ی دوم می خوابن و هیچ وقت هم مورد نداشتیم که از اون بالا یه نفر پرت بشه پایین موقع خواب!! یه مدت همین فکرا توی ذهنم می چرخید تا اینکه وقتی اتاق رو عوض کردیم ، تصمیم گرفتم که تخت بالا بخوابم و این تصمیمم رو هم عملی کردم! 

یکی دو تا اتفاق مهم دیگه هم مثل همین اتفاق افتاد که من همیشه ازشون میترسیدم ، ولی وقتی که اتفاق افتادن ، به صورت خیلی منطقی ، باهاشون کنار اومدم و نذاشتم زندگیم ، روال عادی خودش رو از دست بده! حتی وقتی اون اتفاقا افتاد ، تصمیم گرفتم روند زندگیم رو یه مقدار بهبود ببخشم از همه نظر!


کلا توی این روزا و بعد از این اتفاقا ، به این نتیجه رسیدم که ما خیلی وقتا ، یه موضوعی رو خیلی گنده می کنیم و با خودمون میگیم که چقدر این موضوع می تونه برامون مشکل ایجاد کنه و براش توی ذهن مون شاخ و دندون های تیز نقاشی می کنیم و... در حالی که وقتی اتفاق می افته ، می بینیم که اصلا اون قدرا هم ، بد نبوده و ما فقط داشتیم خودمون رو الکی الکی می ترسوندیم!‌ 

واسه همین ، خیلی وقتا ، باید ممنون باشیم از مشکلاتی که سر راهمون قرار می گیرن...چون همین مشکلات و سختی ها ، باعث میشن قوی تر شیم ، بهتر فکر کنیم و ورزیده تر بشیم و از همه مهم تر ، به مهربونی خدایی که داریم بیشتر پی ببریم...


شما هم اگه از چیزی می ترسین ، سعی کنین که برین سراغش و شاخش رو بشکنین...

ببینم چی کار می کنین دیگه!

نظرات 2 + ارسال نظر
roz چهارشنبه 23 فروردین 1396 ساعت 18:44

خسته نباشی واقعا!!!!!
اولش فکر کردم چه تصمیمی گرفتی !!!!!
این بود اون اتفاق بزرگ !!!!
فردا زن بگیری میخوای اون رو به چه عنوانی بنویسی !!!!
واقعا که

ممنننننونم
بابا تصمیم به این مهمیییییی
بابا حالا کوووووووووو تا ازدواج
حالا باز از بقیه ی تجربیاتم هم مینویسممم

لونااااااااا چهارشنبه 23 فروردین 1396 ساعت 14:59 http://Toybox.blogsky.com

سلام،چطورین؟
منم اون مدتی ک توی خوابگاه بودم ،روی تخت پایین چنبره میزدممنم از ارتفاعو بالا بودن میترسم ولی اینا ب کنار،چون آدم نسبتا تنبلی هستم از این ک برم بالا و تازه یادم بیوفته چ کارایی پایین داشتم و یادم رفته انجام بدم،ترجیح دادم تخت پایین باشم..
یه دوستی داشتم ک هروقت میرفت بالا رو تختش ،تازه یادش میوفتاد دستشویی نرفته،وضو نگرفته،نماز نخونده،مسواک نزده و...

بخصوص مشقتی ک در بالا رفتن از تخت هست خودش داستانه..
با بقیه ی مطلب هم کاملا موافقم،اتفاقا منم این دو سه روزی ک رفتم دانشگاه،یکارایی کردم ک قبلا جرأت یا روی انجام دادنشونو نداشتم.یا اینکه تنبلی و کم روییم دست بدست هم میدادن ک کارو یا عقب بندازم یا از انجامش صرف نظر کنم.
حالا ن اینکه فکر کنین کارای شاقّی بوده هاا،ولی خب برای من خوب بودن!شاید خیلی کوچیکو احمقانه بنظر بیان ولی بالاخره انجامشون دادم...!
یه ضرب المثل انگلیسی هست ک میگه:چیزی ک نمیکشتت،قوی ترت میکنه!
مصداق همینه ک مواجهه با مشکلات آدمو ورزیده میکنه!

سلام
ممنون شما خوب هستین!؟
آره تخت بالا بدی های خاص خودشو هم داره!
من حدس میزنم یه روز که خواب آلود باشم ، موقع پایین اومدن سقوط کنم و بمیرم کلا!

من توی اول هفته کارایی کردم که به قول شما شاید اصن برای بقیه چندان مهم و سخت نباشه ، ولی مسیر زندگیم رو واقعا تغییر داد! خیلی وقت بود که درگیر بودم و خدا رو شکر که دیگه الان حالم خوب هست حداقل!
آره قبول دارم این ضرب المثلو...خدا رو شکر که زنده ام و این یعنی این که قوی تر شدم نسبت به قبل!

ممنون که همراهی می کنین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.