نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

کتاب ها

حدود دو هفته ی  قبل ، کتاب «پرواز شب» از آنتوان دو سنت اگزوپری رو شروع کردم و چند روز قبل هم تموم شد! کتاب خوبی بود! حس معلق بودن و نامعلوم بودن سرنوشت آدم ، درش احساس می شد ، همون طور که آدم وقتی در حال پرواز هست ، و اون هم تازه پرواز شبانه ، اون حس رو داره...!

کتابی هم که پنج شش روز قبل شروع کردم و  صبح امروز تموم شد ، «دانشکده های من» از ماکسیم گورکی بود! سختی هایی بود که در دوران جوانیش متحمل شده بود و اون ها رو خیلی قشنگ توصیف کرده بود!‌باشد که از اون ها پند بگیرم!


بعضی از جملات این کتاب که به نظرم جالب اومدن!:


من از مردمانی که فروتن باشند هراس دارم!انسان جاهل به نظر هر کسی می رسد و شخص همیشه می تواند خود را از وی پنهان بدارد، اما مرد فروتن و حلیم ، هرگز به نظر انسان نمی آید ، مانند افعی خطرناکی که در میان علف ها پنهان شده باشد ، به شخص حمله می کند و حساس ترین نقاط انسان را مجروح و مسموم می گرداند...


اگر انسان بخواهد به خاطر هر کار ابلهانه ای عصبانی و غضبناک شود ، برای انجام کارهای دیگر وقت نخواهد داشت!


انسان به حال این مردم افسوس می خورد ، بهترین آدم خود را می کشند، می توان گمان برد که از این اشخاص هراس دارند ، به طوری که در اینجا می گویند ایشان ، همرنگ مردم نیستند .  وقتی که مرا به سیبری تبعید کرده بودند و تحت نظر بدانجا رهسپار بودم ، یکی از همراهیان محبوس من که او را برای اعمال شاقه اجباری می فرستادند چنین حکایت می نمود که گویا دزد بوده و یک دسته پنج تنی تشکیل داده بود .  یکی از ایشان روزی می گوید: برادران بیایید دزدی را ترک کنیم ، نه دنیا درد نه آخرت ، ما که زندگی پرآسایشی نداریم! به علت همین حرف ، هنگام مستی در خواب او را خفه می کنند! گوینده ی داستان رفیق خفه شده ی خود را زیاد تعریف می کرد و می فت ، کلک آن سه تن دیگر را نیز بعداً کندم !‌اما هیچ کس به حال آن ها تأسفی ندارد ولی برای آن دوستم تا به امروز هم دلم  می سوزد!

مرد عاقل و خوش احوالی بود ، قلب پاکی داشت.من از او سؤال کردم: پس چرا شما او را کشتید؟ آیا ترسیدید که گرفتارتان کند؟ 

این سخنان من حتی باعث آزردگی وی شد و پاسخ داد: خیر ، او هرگز با  هیچ مبلغی ما را نمی فروخت! ولی رفاقت ما با او مشکل شد ، ما همه گناهکار بودیم و او باتقوا و پرهیزکار بود! برای ما خوب نبود ، دلچسب نبود!



#دانشکده های من

#ماکسیم گورکی



نظرات 2 + ارسال نظر
ناشناس یکشنبه 28 خرداد 1396 ساعت 04:30

خیلی جالبه
من اهل کتاب نیستم اما گزیده های کتاب برام قدیمیه

لبخند ماه دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت 12:14 http://Www.labkhandemaah.blogsky.com

سلام.
درود بر شما دوست کتابخوانم
مدتهاست که کتاب جدیدی نخوانده ام.. وقت کنم حتما شروع میکنم
طاعات قبول

سلام بر شما
ممنونم از شما
ایشالا که زود زود به عرصه ی کتاب خوندن برگردین...
طاعات شما هم قبول...
التماس دعا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.