مثل این که چالشی راه انداختن دوستان از یه تیکه و جمله از شعر یا متن با دستخط خودشون !
استاد حسنلو ی عزیز هم ما رو به این چالش دعوت کردن
من متاسفانه نمی تونم با لپ تاب عکس رو اینجا آپلود کنم! باید برین از لینک زیر دانلود کنینش!
بابت کیفیت پایین عکس هم عذرخواهم!
برگ داخل تصویر هم امانتی ست از باغ وکیل آباد که در دفتر ما به یادگار مانده...
من
انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را
بیاد دارم که در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستیم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
اما
این بعدازظهر های جمعه پایان و تمامی نداشت
می گفتند از کودکی به ما
که زمان باز نمی گردد
اما نمی دانم چرا
این بعد از ظهر های جمعه باز می گشتند...
احمدرضا احمدی
همه ی ما توی دور و بری هامون افرادی رو داریم که فکر می کنیم احمقن!(بی رودربایستی!) حتی شاید خود ما از نظر بقیه احمق باشیم!(بلانسبت خوانندگان متن!) و حتما و قطعا این رو خوب میدونید که بحث کردن با یه احمق ، چقدر سخت ، کسالت آور و دیوانه کننده است! راهکارش چیه!؟
بیاین از امروز به بعد(البته باید بگم امشب ، چون الان شبه!!) ، هرچی احمق ها گفتن رو قبول کنیم و درصدد جواب دادن برنیایم تا همین اندک آرامشی رو هم که داریم بتونیم برای خانواده و دوستانمون حفظ کنیم و این آرامش رو در بحث های بی فایده با احامقه به فنا ندیم!!
پ.ن: به شخصه اعتقاد دارم بحث کردن با یه احمق ، هم سطح پنداشتن خودمون با اون فرد هست! بهتره عاقلانه سکوت کنیم تا این که احمقانه صحبت کنیم!
یه نکته ی جالبی که توی بازار مملکت ما وجود داره اینه که اصلا تورم در قیمت اجناسش وجود نداره! یا اگر هم هست تورم منفی هست!! مثلا من از یک سال قبل تا الان که شیر پاکتی رو دارم میخرم ، قیمتش همون ۱۵۰۰ تومنی که بوده باقی مونده و اصلا افزایشی پیدا نکرده! حالا این که حجمش از یک لیتر رسید به ۹۰۰ میلی لیتر و الان هم شده ۷۵۰ میلی لیتر اصلا مهم نیست و خدشه ای در کاهش روزافزون نرخ تورم وارد نمی کنه!
#کم_فروشی
یکی از زیباترین رمان هایی که تا الان خوندم ، «خانواده ی تیبو» هست ، نوشته ی «رژه مارتن دوگار» فرانسوی. موقعی که می خواستم یه رمان نسبتا طولانی برای خوندن انتخاب کنم ، اول نظرم بر خوندن «ژان کریستف» بود ، ولی یادم اومد که رضا قرار بوده «ژان کریستف» رو امانت بگیره و بخونه و به همین خاطر گفتم یه کتاب دیگه رو امانت بگیرم ، و یهویی کتاب «خانواده ی تیبو» رو برداشتم ! چهار جلد بود و در مجموع ۲۳۵۰ صفحه ، نحوه ی انتخابش هم تقریبا شبیه انتخاب کردن و شروع کردن «جان شیفته» بود! اسفند پارسال هم که می خواستم رمان «پاردایان ها» رو که ۱۰ جلد بود شروع کنم ، متوجه شدم مجلد اولش رو به امانت گرفتن و به همین خاطر ، «جان شیفته» ی ۴ جلدی رو شروع کردم و فوق العاده راضی هستم از خوندنش ، همون قدر که الان راضی ام از خوندن «خانواده ی تیبو»!
کتاب رو در عرض ۵ هفته تمومش کردم ، اول برنامه ریزی کرده بودم که در ۶ هفته خونده بشه ولی خوب یه هفته زودتر تموم شد...اصلا فکرشو نمی کردم که ۵ هفته از وقتم رو با فقط یه رمان بگذرونم و زندگی کنم ولی اون قدر جذاب بود که منو پابند خودش کرد!!
نمی خوام داستانش رو توضیح بدم! در واقع اصلا نمیشه هم توضیح داد!فقط بگم که داستان مربوط به سال های پیرامون جنگ جهانی اول هست و مثل خیلی از رمان های معروف دنیا ، هم عشق داره و هم سیاست و مبارزه و اندیشه و حماسه!
شخصیت اول این رمان «ژاک» هست که خیلی قبل تر از پایان داستان پخ پخ میشه! شخصیت دوم داستان برادر ژاک هست که پزشک هست و اسمش آنتوانه! آنتوان بعد از کشته شدن ژاک ، تبدیل میشه به نقش اول داستان! از نقش هایی بود که من رو عاشق این رمان کرد ، چون کاملا احساس همزاد پنداری می کردم به خاطر رشته ی کاری ش!
ایشالاا فرصت کنم حتما تیکه های جذابی از متن ش رو براتون میذارم...تیکه هایی که کم هم نیست البته!
پ.ن:رضاااا...اگه این متن رو میخونی ازت می خوام که هر چه سریعتر ژان کریستف رو که امانت گرفتی از کتابخونه بخونییییی