نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

بخش قلب

خب ، بعد مدت ها باز بیام و بنویسم اینجا!

بخش جنرال مون یه هفته ی قبل تموم شد...خیلی چیزا یاد گرفتم و با فوق العاده ترین استادای دنیا اشنا شدم و یاد گرفتم که چطور میشه یه استاد بااخلاق ، کاربلد و مهربون بود! 

این آخر هفته رفتم خونه ، دیروز رفتیم نظام آباد...با گوشی دایی کلی عکس گرفتم ، از درخت توت که پر شده بود از توت های شیرین و درشت و آبدار ، از درخت یاس بزرگ روبروی خونه که پر شده بود از گلای خوشبو ، از گل های زرد و بنفش توی مزرعه ها ، و از گلنارهای سرخ و قشنگ! عکسا که به دستم برسه میذارم اینجا چند تا شون رو!

این آخر هفته حال و هوای دلم رو خوب عوض کرد...یک ماه پرسه زدن توی بخش دلم رو داشت می پوسوند که رفتم و یه آب و هوایی عوض کردم ...

دیشب سعدی خوندم یه مقدار...


چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان

دل از انتظار خونین ، دهن از امید خندان...    #سعدی

 

با رضا پریشب رفتیم کافینو ، روی تخته سیاه ش این بیت رو نوشت از سعدی:

تطاولی که تو کردی به دوستی با من

من آن به دشمن خونخوار خویش مپسندم...



ای زلف تو کمندی ،

ابروی تو کمانی!


و ای قامت تو سروی ،

و ای روی تو بهاری!


دانم که فارغی تو

از حال و درد سعدی


که او را در انتظارت

خون شد دو دیده باری...  #سعدی


دیشب بعد از یه مدت طولانی ، یه تفألی هم به حافظ زدم ، این غزل اومد:

صبا! اگر گذری افتدت به کشور دوست

بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست


بجان او که به شکرانه جان برافشانم

اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست


و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار

برای دیده بیاور غباری از در دوست


منِ   گدا و تمنای وصل او؟ هیهات

مگر بخواب ببینم خیال منظر دوست


دل صنوبریم همچو بید لرزان است

ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست


اگرچه دوست به چیزی نمی خرد ما را 

به عالم نفروشیم موئی از سر دوست


چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد

چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست