نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

تجربیات!

دیشب فیلم «مالنا»‌ رو دیدم ، با بازی مونیکا بلوچی 

فوق العاده بود...فوق العاده...آخر فیلم رو خیلی دوست داشتم...

پیشنهاد می کنم ببینین!

روایت یک عشق...


روتیشن هماتو

سه چار روزی هست بخش هماتولوژی ایم ، استادامون فوق العاده ان ، دکتر باری و دکتر محدث 

برخورد دکتر باری توی درمانگاه با مریضا به معنای واقعی عالی بود...و نیز قدرت علمی و تجربه اش...یه لحظه با خودم فکر کردم که چقدر یه نفر میتونه توی کارش درست باشه و این قدر اون بالا بالا ها باشه...

امروز با خانم دکتر محدث رفتیم چند تا لام دیدیم ، سه چار تا رو تشخیص دادم و خودم کف کردم! 

دارم به هماتو هم علاقه مند میشم!!ولی سختههههه...سختتتتتتتت

شله زرد

علیرضا ، از شله زردایی که داخلش خلال بادوم میریزن به شدت متنفره ، و من ، برعکسش ، عاشق شله زردایی ام که خلال بادوم میریزن داخل شون! واسه همین شله زردایی که سلف میده و  خلال داره رو همه شون رو من میخورم!!

یه روز اولای ماه رمضون ، به علیرضا گفتم یه روزی توی سال های بعد ، دعوتت می کنم و بعد یه ظرف بزرگ شله زرد پر از خلال میذارم جلوت ، اونایی که باهاشون رودروایسی داری رو هم دعوت می کنم و بعد میگم عهههه ، خودت گفتی  که عاشق شله زرد با خلال فراوونی که!!

ماه رمضون

خب ، بالاخره ماه رمضون هم سفره اش برچیده شد...


ولی هنوزم میگم ، تلفیق ماه رمضون با بخش های استاژری اصلا شوخی خوبی نبود!

شب ها قبل سحری خوردن خواب درست و حسابی نداشتم...یعنی بیشتر شبا حتی نمیخوابیدم ، و فقط دو سه ساعت از سحر تا قبل رفتن به بیمارستان می خوابیدم ، و موقعی که بیدار میشدم احساس می کردم مغزم داره به فنا میره ...خیلی حس مزخرفیه...خیلی...

ولی در طول روز ، علی رغم این که قبل ماه رمضون می ترسیدم که خیلی بهم فشار بیاد ، چندان اذیت نشدم ، و تقریبا اوکی بودم...


عید فطر به همگی مبارک باشه...

قلب

اساتید محترم ، آقای فلانی شماره ی یک و آقای فلانی شماره ی دو

به استحضارتون می رسونم که تمامی تلاش های شما برای متنفر کردن من از رشته ی موردعلاقه ام که قلب باشه ، بدون نتیجه باقی مونده و من ، برعکس رشته های موردعلاقه ی قبلیم ، یعنی بیوشیمی و ژنتیک ، که بعد از پاس کردن شون ، دیگه حتی از بردن اسم شون هم پرهیز می کنم ، از این رشته که قلب باشه ، دست نمی کشم ، که احساس می کنم تا الان از هرچی توی زندگی م دست کشیدم بسه برام! دیگه این یکی رو نمی خوام از دست بدم! 


پ.ن:قبل تر ها ، به شیمی و بیوشیمی خیلی علاقه داشتم ، درس بیوشیمی به این علاقه گند زد و این مباحث رو کلا گذاشتم کنار از ذهنم! به ژنتیک هم خیلی علاقه داشتم که مسؤولیت گند زدن به این علاقه رو هم درس ژنتیک دانشگاه برعهده گرفت! یه رشته ی قلب مونده که فیزیولوژیش منو بهش علاقه مند کرد ، فیزیوپاتولوژیش علاقه ام رو یه مقدار بیشتر کرد ، بخش قلب استاژری هم بازم علاقه مند ترم کرد...تا ببینم بقیه ی مسیر چیکار می کنه با این علاقه...