ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دیشب مشغول خواندن داستان هایی ازشاهنامه بودم که به ماجرای نوروز رسیدم...در بخش مربوط به جمشید, پادشاه ایران , اینگونه آمده است:
به فر کیانی یکی تخت ساخت چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون خواستی دیو برداشتی زهامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت او فرومانده از فره ی بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند مر آن روز را روز نو خواندند
ماجرا از این قرار است که جمشید تختی می سازد و به کمک دیوان به پرواز درمی اید و مردم با دیدن سیر شاه سرزمین در آسمان شاد گشتند...
سر سال نو هرمز فرودین براسوده از رنج تن دل زکین
بزرگان به شادی بیاراستند می و جام و رامشگران خواستند
چنین روز فرخ از ان روزگار بمانده از ان خسروان یادگار
چنین سال سیصد همی رفت کار ندیدند مرگ اندر ان روزگار
ز رنج و ز بدشان نبود اگهی میان بسته دیوان به سان رهی
به فرمانش مردم نهاده دوگوش زرامش جهان بد پر اواز نوش ...
وبلاگتون خییییلی عالیه. مطالب جالبی هم داره مخصوصا این مطلب. ممنون که به وبلاگم سرزدید. من هم شمارا لینک کردم
ممنون از لطفتون

ممنون رفیق چهارشنبه سوری شما وسال نو مبارک منم لینکت کردم
سلام...ممنونم از لطفتون...چهارشنبه سوری و عیدتون هم مبارک...
بد نبود
دیگه ببخشید که این پست از نظر شما کامل نبوده!!!!!...استااااااااااااااااددددددد......!!!!!!!
سالی در راه است
سالی پر برکت
سالی که اگر خواهی
نیست در آن حسرت
برف ها آب شدند
غصه ها از ما دور
یک دل خوش دارم
که شده سنگ صبور
تو در این خانه تکانی بتکان
هر چه از درد حکایت میکرد
بگذار پاک شوی از غم ها
خالی شوی از دوده ی درد
میلاد جانمحمدی
سلام...
ممنون...
شعر جالبی بود...
سال نو پیشاپیش بر شما مبارک...
(خص)
سلام داداش... خوبی؟
آره دارم میرم...
یعنی باید برم... آخه یه حرفی زدم که باید برم...
البته هنوز رفتنم قطعی نشده ولی اگه شد بهت می گم واسه چی...
دمت گرم... بهت سر میزنم... ولی نظر نمیدم...
سلام رفیق...
خوبم...شما چطوری...
خیلی ناراحت شدم که داری میری...
همین که به یادمی واسم کافیه...به هر حال صلاح مملکت خویش خسروان دانند...
منتظرم...دمت گرم...