نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

"ماه رمضان"



تبریز رمضان دارد و یزدم رمضانی

او خنده به لب دارد و ما تشنه لبانی


آنها همگی مثل هلو سرخ و سفیدند

ما زرد و پلاسیده تر از لیمو عمانی


چون ماه شب چاردهم گرد و درخشان

ما در شب اول همگی زرد و کمانی


ده ساعت تبریز به یک ساعت یزد است

یک روز ریاست به دو صد سال شبانی


هرچند امامزاده به از حیدرباباست

اما رمضان بسته دو دستان جوانی


قندیل ببستند در آن شهر پر از برف

ماییم و دل سوخته و حلق و زبانی


حالا تو خدایی کن و این بنده ی خود را

مزدی بده هم قد خودت هرچه که دانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.