خار خندید و به گل گفت :"سلام"
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت!
ساعتی چند گذشت...
گل چه زیبا شده بود...
دست بی رحمی نزدیک آمد...
گل سراسیمه ز وحشت افسرد!
لیک آن خار در آن دست خزید
و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید...
گل صمیمانه به او گفت "سلام"
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود
زندگی , عشق , اسارت ,قهر و آشتی
همه بی معنا بود...
قیصر امین پور
روزی بر گونه های این مملکت بوسه ای
و بر بالینش این یادداشت را می گذارم و می روم
آنقدر زیبا خفته بودی بودی که نتوانستم بیدارت کنم!
عزیز نسین
انگشتت را هر جای نقشه خواستی بگذار
فرقی نمی کند...
تنهایی من عمیق ترین جای جهان است
و انگشتان تو هیچ وقت
به عمق فاجعه پی نخواهند برد...
لیلا کردبچه
خدایا...!
اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میاور که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار و پلید "شبه آدم های اندک" را متوجه شوم
چه دوست تر می دارم "بزرگواری گول خور" باشم تا هم چون اینان "کوچک واری گول زن"...
دکتر علی شریعتی