صبح امروز کسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی...
گفتمش در پاسخ:
تو چقدر حساسی...
تن من گر تنهاست
دل من با دلهاست
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم
یادشان در دل من
قلبشان منزل من
صافی آب مرا یاد تو انداخت رفیق
تو دلت سبز
لبت سرخ
چراغت روشن
چراغ روزیت همیشه چرخان
نفست داغ
تنت گرم
دعایت با من...
سهراب سپهری
بیا وداع کنیم...
بیا وداع کنیم...
اگر بنا باشد کسی از ما بماند
همان به که تو بمانی
کینه تو به کار این دنیا بیشتر می آید تا عشق من...
کلیدر/محمود دولت آبادی
بیگ محمد:هیچ وقت عاشق بوده ای ستار؟
ستار:عاشق زیاد دیده ام!
بیگ محمد:راه و طریقش چه جور است عشق؟
ستار:من که نرفته ام برادر!
بیگ محمد:آنها که رفته اند چی؟آنها چی می گویند؟
ستار:آنها که تا به آخر رفته اند برنگشته اند تا بتوانند چیزی بگویند...!
کلیدر/محمود دولت آبادی
ژان والژان(واپسین لحظات) :
بچه های عزیزم...گریه نکنید...من براه دوری نمی روم...از آنجا شما را خواهم دید...اگر شما بخواهید مرا ببینید بسیار آسان است...فقط چون شب دررسید بتاریکی نگاه کنید ...خواهیدم دید که لبخند می زنم...
کوزت و ماریوس بهت زده ,خفه شده از اشک بزانو در آمدند و هر یک از آن دو روی یکی از دست های ژان والژان افتاد.این دست های محتشم دیگر حرکت نمی کردند...
ژان والژان به عقب افتاده بود...نور دو شمعدان روشنش می کرد...چهره ی سفیدش آسمان را می نگریست...می گذاشت تا کوزت و ماریوس دست هایش را غرق بوسه کنند ...مرده بود...
شب بی ستاره بود و کاملا تاریک...بی شک در ظلمت ملکی ایستاده بود ...بال ها گسترده ...در انتظار جان...
سه شنبه بینوایان رو تموم کردم...بسیار بسیار زیبا و پر از احساس و البته پر از اندوه که حالم رو منقلب کرد...
پیشنهاد می کنم بخونینش...عالیه واقعا...
تو پست های بعدی تکه هایی از متنش رو که برام جالب بود رو براتون میذارم...
شاد باشید...
اگر مرا به انتخاب بین عدالت و آزادی مخیر کنند
من آزادی را انتخاب خواهم کرد
چرا که در یک جامعه ی آزاد غیر عادلانه من آزادی دفاع از عدالت را دارم
ولی در یک جامعه که به نام عدالت آزادی مرا گرفته باشند
اگر عدالت محقق نشود من آزادی اعتراض هم ندارم!
کارل پوپر
زندگی
بار گرانیست که بر پشت پریشانی توست!
کار آسانی نیست
نان در آوردن و غم خوردن و عاشق بودن...
مجتبی کاشانی