ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
الان کنار پنجره نشستم و دارم این پست رو می نویسم! اصلا قصد نوشتن نداشتم ، ولی نم نم ریز بارونی که می بارید ، منو وادار کرد به نوشتن!
یاد اردیبهشت پارسال افتادم ، از یک سال قبل تا الان خیلی چیزا تغییر کرده ...خیلی چیزا...پر از تغییرات خوشایند و ناخوشایند...
یه جمله ای بود که می گفت: وقتی خیلی به اطلاعاتت مغرور شدی و فکر کردی که خیلی حالیت میشه ، یک سال قبل خودت رو به خاطر بیار که چقدر اطلاعاتت کم بوده و یقینا ، از نگاه کردن به اون زمان خودت ، خنده ات می گیره! الانم من خیلی وقته همین حس رو دارم! به گذشته ی خودم نگاه می کنم و می فهمم ، در مقایسه ی با آینده ، هیچی حالیم نیست! در مقایسه ی با سال های آینده ی زندگی م ، چقدر کم می فهمم ، چقدر کم کتاب خوندم ، چقدر کم در مورد رشته ام اطلاعات دارم ، چقدر ضعیف ترم!!
الان واقعا با نگاه کردن به «میم» یک سال قبل ، خنده ام می گیره که واقعا چی بودم و چی هستم!
شما هم سعی کنین به خودِ یک سال قبل تون نگاه کنین و امیدوارم که با نگاه کردن بهش ، خنده تون بگیره و بفهمید که یک سال قبل ، چقدر عقب تر بودین از چیزی که الان هستین!! چون اگه خیلی براتون خنده دار نباشه ، نشون میده که از یک سال قبل تا الان ، پیشرفت قابل توجهی در تفکر و اندیشه نداشتین!!
مثل باران بهاری که نمی گوید کی
بی خبر در بزن و سرزده از راه برس!
آرش مهدی پور
سلام خسته نباشی گل گفتی واقعیت همینه موفق وموید باشی
سلام


ممنونم
خیلی متشکرم...شما هم موفق باشین