ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
کتابی که دیشب خوندنش رو شروع کردم ، «داستان های کوتاه» از «گابریل گارسیا مارکز» و به انتخاب و مقدمه ی « احمد گلشیری» هست! یکی از دوستام ، داستان های کوتاه «آنتوان چخوف» رو با همین انتخاب و مقدمه ی احمد گلشیری شروع کرده بود و از مقدمه ی گلشیری که بر این کتاب نوشته بود و چخوف رو معرفی کرده بود ، خیلی تعریف کرده بود ، من هم تصمیم گرفتم این کتاب رو شروع کنم تا بعدا نوبت چخوف هم برسه!و خیلی خیلی لذت بردم از قلم گلشیری که مارکز رو معرفی کرده بود!
توی مقدمه ی پنجاه صفحه ایِ کتاب ، چند تا جمله از مارکز نوشته بود که جالب بودن! مثلا یه جا مارکز، درباره ی یکی از کتاب های خودش که «تنهایی دیکتاتور» هست ، میگه:
آدم هر چه بیشتر قدرت به دست بیاورد ، تشخیص این که چه کسی با اوست و چه کسی بر او برایش دشوارتر می شود .هنگامی که به قدرت کامل دست یافت ، دیگر تماس او با واقعیات به کلی قطع می شود و این بدترین نوع تنهایی است.شخص دیگتاتور ، شخص بسیار خودکامه ، گرداگردش را علائق و آدم هایی می گیرند که هدف شان جدا کردن او از واقعیت است . همه چیز دست به دست هم می دهند تا تنهایی او را کامل کنند...
یا مثلا ، مارکز یه جا ، توی خطابه ی خودش موقع دریافت نوبل ادبیات میگه:
ما ابداع کنندگان داستان ، که هرچیزی را باور می کنیم ، به خود حق می دهیم باور کنیم که برای ساختن یوتوپیایی دیگر ، هنوز دیر نشده است ؛ یوتوپیایی جدید و فراگیر که در آن هیچ کس برای دیگران تصمیم نگیرد که چگونه بمیرند ، عشق تبلور خود را نشان دهد ، خوشبختی امکان پذیر باشد ، نژادها محکوم به انزوا نباشند ، و همگان فرصتی یکسان برای زیستن روی زمین به دست آورند...
ممنون سر میزنید
پس بهتر نیست اسمشو تغییر بدی
خواهش می کنم


اسمش رو دوس دارم! نمیشه عوضش کرد!
در عوض اونایی که می خوان بدونن ، پروفایلو نیگاه میندازن دیگه!
منم ممنونم که به اینجا سر می زنین
نه دیگههه!
سلام
اسمی که رو وبت گذاشتی آدم رو به اشتباه میندازه
سلام!
آره امروز یه نفر دیگه هم اشتباه کرده بود!