ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دیروز تومور مغزی آقا اسحاق رو که باعث شده بود دچار تشنج های مکرر بشه رو عمل کردن...آقا اسحاق ، بیمار تخت شماره ی ۷ بود که من مسؤول شرح حال گرفتنش بودم...قبل از این که برای عمل بره ، دیدمش ولی نرفتم جلو ...یه جاهایی ته دلم ، دعا کردم که این آخرین باری نباشه که می بینمش...امروز که رفتم بخش ، رفتم که ببینم برگشته یا نه...که دیدم با پیشانی پانسمان شده دراز کشیده روی تخت...خوشحال شدم که بازم میدیدمش...
خانم ش رو دیگه شاید هیچ وقت نبینمش و نفهمم تشخیص بیماری ش چی بوده...بیمار تخت ۲۳ که یک هفته ازش شرح حال گرفتم و معاینه انجام دادم و یکی از تشخیص افتراقی هاش MSبود ۴۱ سالش بود و حدود یک هفته بود که بستری شده بود...و الان نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت از رفتنش ، خوشحال از این که شاید خوب شده باشه و مرخص شده باشه ، و درمان از این که شاید واقعا نتونستن تشخیص درستی بدن و مرخص شده و رفته ...
سلام ودرود برشما ،...








احوال خوب وقت تان بخیرونیک،...
خودتونو اذیت نکنید،..خدابزرگه ،..انشاءالله بیمارها تون،..احوال شون روبه بهبودی هست و سلامتی جایگزین بیماری شون میشه.
به اذن الله سلامت بمانید وشاد،...آمین.
سلام خانم باران

احوال شما هم بخیر و شادی







ممنوووونم عمیقا...
خیلی دوست دارم کمک شون کنم و یا حداقل اگه هم شده ، باعث بشم یه مقدار آرامش روانی داشته باشن...و خوب همیشه سعی می کنم بهشون امید بدم و باهاشون مهربون باشم...کمترین کاریه که از دستم برمیاد...
ان شاالله...شما هم همیشه سالم و شادمان باشید...