نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

الیوم!

خب ، کم کم دارم به بارون عادت میکنم و ترک کردنش برام سخت شده!‌ باید بیدار که میشم صدای نم نم برخورد قطره های بارون به پنجره ی اتاق ، اولین صدایی باشه که میشنوم...باید کوهای ابرآلود روبروی اتاق  و زمین سرسبز اطراف ، اولین صحنه ای باشه که میبینم ...نسیم خنک و مرطوب باید اولین هوایی باشه که صبح نفس میکشم...و اگه برام سخته که با این حس و حال خدافظی کنم...

امروز هم بین دو تا بیمارستان رو قدم زدیم...چقدر کوچه های سمت بیمارستان اطفال زیر بارون قشنگن...خوونه ها اکثرا ویلایی  و با نمای ساده و بعضا حیاط هایی پر از درخت و کوچه ها هم بلااستثنا پر از درخت ...برخلاف خونه های این سمت که اکثرا آپارتمانی و پر از نماهای جور واجورِ دلگیرن...و باز چقدر سمت خیابون دانشگاه رو زیر بارون دوست دارم...کاش میتونستم تا آخرین دم و بازدمم ، همینطوری توی این خیابونای بارون زده قدم بزنم و لحظه ی آخر ، تلپ بیفتم روی انبوه گلای رنگارنگ پیاده رو و تمام!

امروز زیر بارون ، کنار دانشکده دوباره قدم زدم ، وسطای درس خوندن!‌ با یه لیوان چایی توی دستم!‌کم کم احساس می کنم که چای کم کم در حال نفوذ به تمام رگ و پی وجودمه!‌ حس قشنگی داشت امروز دانشکده...و خب ، دوست دارم همیشه همینطوری باقی بمونه و تموم نشه!

این چند روز به شدت مشغول خوندن سه تفنگدارم!‌خیلی دوست دارم زود تموم ش کنم...همیشه آخرای رمانای طولانی ، سرعتم زیاد میشه و خیلی زیاد و سریع میخونم! یادمه مثلا آتش بدون دود ، جلد هفتم یا هشتم ش که ۴۰۰ صفحه بود رو توی یه روز خوندم! این بار هم دارم روزی ۵۰ الی ۱۰۰ صفحه ش رو میخونم که سریعتر برسم به آخر داستان ، و الان کلا ۸۰ صفحه ش مونده...


دوباره باران گرفت

باران

معشوقه ی من است

به پیش بازش در مهتاب می ایستم

می گذارم صورتم را و لباس هایم را بشوید

اسفنج وار


باران

یعنی 

برگشتن هوای مه آلود شیروانی های شاد


باران

یعنی 

قرارهای خیس


باران

یعنی

تو برمیگردی!

یعنی

شعر برمیگردد...!


نزار قبانی


بشنفیم ، یه آهنگ از یانی!؟

A Love For Life



نظرات 3 + ارسال نظر
Baran یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 ساعت 16:46 http://haftaflakblue.blogsky.com/

اى بابا.شما که همش در حال ترک کردین.چای ترک میکنید.بارون ترک میکنید...

آهنگ عالی بود.همین طور این شعرِ رپ رپه دار

ان شاءالله همه واحدهاتون بخیر و
خوشی و
دلبخواه تون پاس بشه...❤

والا میخوام ترک کنم ، ولی ترک نمیشه!‌ الان مصرف چایی م بیشتر از قبل شده ، بارون رو هم که دارم روز به روز معتاد تر میشم بهش!

خیلی ممنونممم ازتون...خوشحالم که پسندیدین
ان شاالله ، ان شاالله...به لطف دعای شما
لبتون خندون

sahar.sh پنج‌شنبه 29 فروردین 1398 ساعت 12:30

تو خود متن درسا برای مثال هاش یه قسمتایی ازین متن ها رو می اورد. . خانواده تیبو اون قسمتای اول کتاب بود . از اتش بدون دود هم که دو سه جا اورده بود . اما خب کتاب زبان فارسی این متن هارو برای اموزش قواعد دستور زبان و این چیزا می اورد . معمولا خیلی این متن ها سرکلاسا خونده نمیشد شاید به این خاطر ولی خب خوندین شما قطعا .تو زبان فارسی دوم دبیرستان بود ولی خب اتش بدون دود تو کتاب سوم هم بود.

جالبه که تقریبا اصن یادم نمیاد این متنایی که میگین رو
فک کنم زبان فارسی مون فرق داشته اصن
دچار پیرمغزی و آلزایمر دارم میشم احتمالا

sahar.sh چهارشنبه 28 فروردین 1398 ساعت 12:58

خب دیگه لازم میدونم به عنوان یک معتاد چایی که بشدت زخم خورده اس ازش، بگم که واقعا و خیلی جدی پدر معده رو درمیاره نکنین اینکارو با خودتون
کتاب اتش بدون دود رو همیشه دلم میخواسته بخونم . خوش بحالتون خوندینش. یکی اتش بدون دود یکی خانواده تیبو اولین بار تو کتاب زبان فارسی دوم دبیرستان یه قسمتایی ازشونو خوندم بعد یروز رفتم کتابفروشی دیدم چندین جلد رو بهم نشون دادن اون سال هم که کنکور... هیچی دیگه ..
ولی ممنون این پست دوباره تو سرم انداخت بخونمشون

آره خب ، معده رو که در دراز مدت اذیت خواهد کرد ، ولی نمیشه ازش گذشت!مخصوصا از خاصیت عجیب ضد خستگیش!
آتش بدون دود واقعا رمان قشنگی بود ، خانواده تیبو هم فوق العاده بود واقعا...توی کجای زبان فارسی دبیرستان ازین کتابا نوشته بود!!!؟؟چرا من یادم نمیاد!؟:////

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.