نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

اردی بهشت...

امروز اردی بهشت تمام می شود و خرداد می آید...تا آخرین ثانیه های اردی بهشت دل آدم خوش است که در میانه ی بهار است...امید به خنکای بهاری دارد...به ابرهایی که بی خبر از کرانه ی آسمان پیدا می شوند و می بارند و می بارند و می بارند...همدم تنهایی ات می شوند...امید به نسیم گاه و بی گاهی دارد که از برف های برجامانده روی قله های سر به آسمان سا بر می خیزد...امید به بوی گل های یاسی دارد که می شکفند بی آنکه آب در دل کسی تکان بخورد...

اردی بهشت تمام می شود و خرداد می آید...حرفش هم سخت است...انگار از همین روزها توی دل آدم رخت می شورند و داد می زنند که :" پاشو ببین بهار دارد تمام می شود ها...نگاه کن!خرداد آمده...چهار روز دیگر تابستان می رسد....!"   بعد آدم توی دلش می گوید کاش همیشه بهار بود ...کاش همیشه برگ  درختان تازه بود...کاش می شد تقویم ها را پاره کرد و دور ریخت تا بهار خودش آرام آرام رخت و لباسش را جمع می کرد و می رفت!تا تابستان را با گرمای سوزان و میوه های آبدارش می فهمیدیم...نه با تقویم های خشک و بی روح منظم...!