ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ابرهای غلیظ و در هم فشرده کوه ها رو درنوردیدن و گاماس گاماس ، تمام پهنه ی افق ها و شهر رو مث مخمل سرد و مرطوب پوشوندن...حتی تا خیابون اون طرفی هم رسیدن ، حتی تا کوچه ی کناری و حتی تا پشت پنجره ی اتاق، ولی من ، فقط توی فاصله ی دور میتونم ببینمشون. برای همین پنجره رو باز میکنم و وجود لطیف ، سرد و خیس ابرهای سوغاتی از دریاهای دور رو استشمام میکنم و در آغوش میکشم، و اون ها رو به مهمونی اتاق تاریک و آروم و دنج خودم و موسیقی های ملایم نیمه شب هام دعوت میکنم ، که ببارن و ببارن ، مث ابرهایی که در دلم می بارن...
شهر در سکوت خفته، در میانه ی خلوتگاهی از تنهایی . موسیقی بال فکرم رو بسته و نمیذاره به بعضی جاها سرک بکشه و در عوض ، گاهی به سمت بعضی خیالات پرواز میده. آسمون سرخه و من نمیدونم دقیقا چی در ذهنم میگذره، نمیدونم دقیقا چی دارم مینویسم و نمیدونم دقیقا چیکار باید بکنم . فقط میدونم که چشم هام ، مثل ماهیِ قرمز درونِ تنگِ کوچیک، بی قرار و بی سرانجام ، از صفحه ی مقابلم به سمت آسمون سرخ نیمه شب میره و بااااز برمیگرده ، مثل اونگ ساعتی که انگار سال هاست کارش حرکته، عجیب و مداوم.
یک ترکیب تار و پیانویی امشب رضا فرستاد که مدام در حال شنفتنش هستم.
همین
زیاده عرضی نیست