نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

سکوت ، تنهایی و تاریکی

کف نشین اتاق شدم. چند روزیه که به جای این که اغلب اوقات بشینم روی صندلی و پشت پنجره، میشینم کف اتاق، تکیه میدم به دیوار و فکر می کنم و با گوشی ور میرم و کتاب میخونم، هرچند کتاب خوندن روی صندلی و رو به فضای شهر یه چیز دیگه س!

الان هم نشستم کف اتاق، در تاریکی ، سکوت  و تنهایی، البته، سوندکلود مشغول پخش موسیقی های بیکلام و آرومه...اتاق ، تاریکه و ماه ، گرد نقره ای  میپاشه روی قالی ، دور از دستام...

این روزا، حوصله ی حرف زدن ندارم. هرکسی بیشتر از چند دقیقه حرف میزنه ، برام ملال آور میشه ، حتی گه گاه هم که بیرون میریم، ترجیح میدم سکوت کنم و حرف چندانی رد و بدل نشه ، و هراز گاه آهی و حرفی از ته دل، از عمق جان آدمی بالا بیاد و بیان بشه، و بیشتر وقت به سکوت و نگاه کردن به آسمون و برگ ها و درخت ها و دمنوش روی میز بگذره...حرف زدن زیاد برام ملال آور میشه و ذهنم رو خسته و بیحوصله میکنه... همین باعث میشه سکوت و کنج خلوت رو ترجیح بدم به شلوغی و سروصدا ، و شاید از دید بقیه حوصله سربر باشم براشون...هرچند خودم فعلا اینطوری راحت ترم.


جلد چهارم «در جستجوی زمان از دست رفته» رو شروع کردم، طرف گرمانت۲. بیشتر از قبل من رو جذب خودش داره میکنه، لحظه های تنهایی م رو که با این کتاب و با مارسل پروست و با خیالات و خاطرات ش و با مرور خاطرات و زندگی خودم گذشت رو هیچ وقت فراموش نخواهم کرد ، لحظاتی که باعث شد بیشتر به خودم ، و جهان اطرافم دقت کنم. اشک ها ، سکوت و خلوت این شب ها رو هیچ وقت فراموش نخواهم کرد.


یک پلی لیست در سوند کلود ساخته ام  و در حال تکمیل هست، آهنگ های بیکلام. برام ناب و دوست داشتنی هستن. موسیقی متن سریال دکالوگ که حدود ۵۰ دقیقه ست هم داخلش گذاشتم، و بارها و بارها دقیقه ی ۲۴:۳۰ تا ۳۳ ش رو گوش دادم. و کلی از آهنگ های دیگه ش رو.


نوستالژیا از تارکوفسکی رو دیدم. برام جالب بود و به فکر فرو برنده...


خاطرات ، خاطرات ، خاطرات...


این شعر از منزوی :

از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم


آوار پریشانی ست ، رو سوی که بگریزیم

هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم


تشویش هزار «آیا»‌ ، وسواس هزار «اما»

کوریم و نمی بینیم ، ور نه همه بیماریم


دوران شکوه باغ ، از خاطرمان رفته است

امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم


دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی بریم ، ابریم و نمی باریم


ما خویش ندانستیم بیداری مان از خواب

گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم


من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته

امید رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم...