ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
همون نمای همیشگی، همون حس و حال همیشگی و تکراری اما لذت بخش برای من ...مینویسم تا بعدها ، که این محیط رو نداشتم ، به یاد زیبایی ، آرامش و صفای این آلونک بیفتم و دلم براش تنگ شه...
نشسته ام پشت میز، گلدون جدید و بزرگ حسن یوسف ، گل یخ ، پتوس ها و گل قاشقی و سانسوریای قدکشیده ، کنار دستم هستن، همراه خوشه های گندم طلایی.
پرده ی پنجره رو کامل زدم کنار ، ماه شب سیزدهم ، در قلب آسمون میدرخشه...چقدر من عاشق ماه ام ...چقدر من ماه رو دوست دارم...نور نقره ای ش ، پنهان شدن گه گاهی ش پشت ابرهای پراکنده...ظرافت نورش و آرامشی که به من میده...و حرکتش که برام محسوسه و خنکایی که به محیط میده...نور ، از ورای پنجره ی باز ، میگذره و روی قالی و کتاب و لپتاب و گلها پخش میشه ، و کاش میشد این صحنه رو ثبت کرد برای همیشه ، در ذهنم این صحنه ها برای همیشه ثبت میشن...
خنکای هوا از پنجره میاد داخل ، هوا ، هوای پاییز شده . غروب ها ، از ورای این پنجره ها با ابرای گرفته و متراکم مغرب و خورشید پنهان پشت شون خیلی دیدنیه...آه از این غروب ها و از این هوا و از این آسمون....
سوندکلود ، مشغول پخش آهنگه...
امشب گلدون حسن یوسف رو عوض کردم. گذاشتمش داخل گلدون بزرگتر تا راحت تر باشه ، و سرشاخه های قدکشیده اش رو جدا کردم تا پر و بال بگیره .
اولین گلی که کاشتم ، کلاس دوم راهنمایی بودم، برای تکلیف درس حرفه و فن. توی تعطیلات عید ، یه گلدون سفالی برداشتیم و با کمک مامان ، یه قلمه گل حسن یوسف کاشتم و بردم مدرسه. محمدرضا گل گندمی آورده بود با برگ های دراز و سبز لطیف . هرکدوم از بچه های دیگه هم یه گلدون آورده بودن ، من هم حسن یوسف برده بودم، همه رو گذاشتیم لبه ی پنجره و یه نمای خیلی قشنگ درست شد. تا خرداد گلدون ها همونجا موندن، حسن یوسف من گل داد ، گل محمدرضا هم گل داد. گل های بقیه دوستام هم تر و تازه و رو به رشد. آخر سال گلدونامون رو برداشتیم و بردیم خونه. گلدونم رو گذاشتم پشت پنجره ، آفتاب شدید بهش خورد و خشک شد. با بی بی نگاش کردیم دیدیم خشک شده. این حسن یوسف منو یاد اولین گلی که کاشتم میندازه...یاد اولین حسن یوسفی که کاشتم و هنوز برگ های بنفش و سبز و مخملین ش در خاطرم هست...
نگاه می کنم به افق جنوب ، به کوه هایی که زیر نور ماه ، بیشتر جلوه می کنن و خط قله های به هم پیوسته شون ، در آسمون سرمه ای و نیلی دیده میشه.
مشتاق اینم که یک شب ، این چنین ، در کویر یا دامنه ی کوه یا ساحلی ، باشم ، همراه اونهایی که دوست دارم همنشینی باهاشون رو...دور آتیشی بشینیم ، یک لیوان چای دستمون باشه و حرف بزنیم ، بخندیم، گریه کنیم ، اونقدر که تمام گره هایی که در روح و خاطرمون بسته شده باز شه.
نشسته ام پشت میز اتاق
اتاق نیمه تاریک ، نیم ساعت قبل ، ماه شب ششم رو تا غروب ش در پس کوه های مغرب تماشا کردم ، ذره ذره پایین رفتنش و پنهان شدنش.
گل ها ، پر و بال گرفته در کنار دست هام نشستن ، انگشت هام ، روی کیبورد می لغزه و نور ، از ورای شیشه ی آشنا به چشم هام میرسه و روی میز و دفتر و قلم ها میپاشه...
آهنگ های آرامشبخشی که رضا میذاره چنل رو میشنفم ، و موسیقی های متن دکالوگ رو. و ذهنم رو میبره با خودش...
هوا ، نفسش پاییزی شده ، مشامم بویی رو نمیشنفه ولی خوب میتونم تشخیص بدم که عطر پاییز کم کم داره می پیچه لابلای کوچه ها و درختا و آسمون...
می نشینم پشت پنجره ، بعد از مدتی دوری از این اتاق و پنجره و خوشه های گندم و برگ های بنفش حسن یوسف و ابلق های پویای پتوس و تار و پود قالی آرامشبخشش...
می نشینم پشت پنجره و به تمام پاییز ها و شب هایی فکر می کنم که پشت این پنجره ، پشت این پنجره ها نشستم و به آسمون نگاه کردم و در خیال خودم غوطه ور شدم ، خیال و خیال و خیال...
چند شب قبل ، با تکه متن و آهنگی ، به یاد پایان داستان «خانواده ی تیبو» افتادم و آنتوان تیبو و پایان زندگی ش. نشستم و فکر کردم و فکر کردم و فکر کردم...این پایان ، همیشه برام جذاب بود و برام جذاب خواهد موند...
چند وقتی هست خیلی به فکر هواپیمای اوکراینی می افتم ، به یاد ۱۷۶ مسافر بی بازگشتش ، و هربار ، مثل الان ، اشک هام بی اختیار جاری میشن. هربار که هواپیمایی می بینم که در حال صعود هست ، به این فکر میکنم که شاید در همچون ارتفاعی و در همچون شرایطی ، اون اتفاق دردناک و دردناک و دردناک افتاد ، اون اتفاقی که تا پایان عمرم که نه ، تا خود قیامت مثل یک زخم کهنه در دلم باقی خواهد موند.
هیچ وقت اون صبح شنبه ی سرد دی ماه ای رو فراموش نمی کنم ، که داخل ماشین دوستم نشستم ، و رو کرد به من و گفت : دیدی اعلام کردن؟ هواپیما رو موشک ساقط کرده. و من دیگه هیچ چیز نمی فهمیدم...
امان از دل
امان از دل
امان از دل
التماس دعا