نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

فراق!

سه ماهه ننوشتم! فکر کنم تا حالا توی این چهارسالی که وبلاگ رو مینویسم ، چنین دوره ی طولانی ای رو از دست ندادم برای نوشتن! هرچند که جاهای دیگه مینوشتم ولی وبلاگ رو تا حالا این قدر ازش دور نیفتاده بودم! چند تا علت داشت ، علت اول همون همیشگی ، تنبلی بالفطره ای که همیشه تو وجودم بوده!! دومی ، سنگینی بخشا و درسایی بود که این دو سه ماه داشتم...یک ماه اول بخش جراحی رو که مقارن بود با آبان ماه ، تماما پشت پنجره ی اتاق گذروندم ، با یه استکان چای روی میز ، کتاب توی دستم ، موسیقی در حال پخش و نگاه به افق دلربای پاییزی ...به خاطر همین مجبور شدم ماه دوم بخش رو که منتهی به امتحان می شد ، با هزار بدبختی فقط درس بخونم بلکه بتونم قبول شم امتحانش رو که بالاخره هم با سلام و صلوات و دعای اطرافیان و سماجت و دست آویزی به بارگاه الهی این امتحان هم پاس شد و به خاطرات پیوست. بخش بعدی هم اورولوژی بود که علی رغم آموزش فوق العاده ای که در طول بخش داشت ، امتحانش سخت بود و اون رو هم توی دی ماه مجبور شدیم سفت بشینیم بخونیم! بخش بعدی هم ارتوپدی بود...قبل از این که برم ارتوپدی بنا به تعاریفی که بچه ها از این بخش کرده بودن و همچنین پیش زمینه ی ذهنی که ازش داشتم ، به شدت متنفر بودم از این بخش ، ولی وقتی بخش رو شروع کردیم روز به روز علاقه مند تر شدم بهش ، و از اساتید و حرفه ش بیشتر و بیشتر خوشم اومد...علیرغم تمام سختی ها و درگیری هایی که داشت ، یه رشته ی فوق العاده بود ، از همه نظر! سال یک استاژری رو این طوری تموم کردم...

الان هم که چهار روزه داریم میریم اطفال...تا الان که سر و کله زدن با بچه ها زیاد عذاب آور نبوده!‌البته در مجموع همیشه بچه ها رو دوست داشتم و هیچ وقت نمی تونم باهاشون بد رفتار کنم ، به نظرم بچه ها ،پاک ترن و معصوم تر و بی گناه تر... درد کشیدن شون به تنهایی براشون بسه ، دیگه ما بیشتر رنجشون ندیم با تندی کردن و بداخلاقی هامون...


سعی می کنم بیشتر بنویسم این روزا ، مخصوصا این که اسفند ماه داره میرسه و هوا ، هوای بهار میشه ...