نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نیمه شبی زمستانی با چاشنی حرارت تابستانی

( این یکی دو خط ، پی نوشت هست ، ولی باید همینجا بنویسمش! اگه میخاید  بیشتر در فضای این متن قرار بگیرین ، این آهنگها رو از ساوندکلود گوش بدین) : 

fight be khatere to 

Ennio Morricone - Chi Mai 

Yann Tiersen / Sur Le Fil Piano

La valse D'Ameliie

A Comme Amour

payman yazdanian  - Biganegan



اتاق نیمه تاریک ، گل ها سرحال ، بشقاب میوه و بیسکویت در سمت راست ، شهر در تاریکی ، مشغول شنیدن آهنگ های فیلم امیلی و سایر آهنگ های پلی لیست شخصی ساوندکلود.


دیروز عصر ، وسط ناهاری که در آستانه ی غروب سفره ش پهن بود ، یکهو ، دلگیری غریبناکی به سراغم اومد. دیدن آفتاب کم فروغ غروب زمستونی ، دلم و ذهنم رو خیلی غمگین کرد. ناهار رو نیمه کاره رها کردم ، لباس پوشیدم و از علی خدافظی کردم و پیاده راه افتادم ، آلبوم بی نام چاوشی رو پلی کردم و تا اول باهنر قدم زدم و بعد ، رفتم سمت منزل حبیب ، برای دیدنش و خداحافظی ازش ، که میخواست بره سربازی. قدمی زدیم ، صحبتی کردیم و یکی دوساعتی در منزل شون صحبت کردیم دو نفری. تغییراتش در طی این چند ماه ، کاملا آشکار بود. مدت زیادی نیست که همدیگه رو میشناسیم و با همدیگه هم صحبتیم ، اما همدردیم ، و همین داغ دل های پردردمون ، ما رو به همدیگه نزدیک کرده ، انگار که سالهاست همدیگه رو میشناسیم و با هم هم صحبتیم... یک جا ، بهش گفتم دوست دارم این صحبتهامون رو ضبط کنم تا برای همیشه داشته باشمشون ، تا بعدها بهشون گوش بدم ، و هم صدات رو ، صدای پر از اندوه و دردت رو ، بشنوم ، و هم به یاد دغدغه ها ، دلگرفتگی ها و غم هایی بیفتم که این روزها در دل هامون خونه کرده...


 سه چار هفته ای هست تقریبا که ساوندکلود رو نصب کردم ، یه پلی لیست ساختم به اسم آی دی تلگرامم ، همون آی دی همیشگی! آهنگهایی که خوشم میاد رو داخل اضافه میکنم . آهنگهایی که خیلی دوستشون دارم رو اینجا بعضیاشونو پیدا کردم ، به خاطر تشابه با اهنگایی که گوش میدم ، ساوند کلود بهم پیشنهادشون میده و ته دلم غنج میره با شنیدنشون ، و ته دلم یه کم میگیره ، به خاطر غمبار بودنشون.


«قهرمان فروتن» از ماریو بارگاس یوسا ، تقریبا در حال تموم شدنه. کتاب قشنگی بود. بعضی کتابها هستن ، که آدمو وادار به فکر کردن میکنن ، بعضی کتاب ها ، آدمو از فکر و خیال رها میکنن. این رمان ، از اون کتاب هایی بود که از فکر و خیال دنیای اطراف آدمو دور میکنه ، و آدمو به دوردورها میبره ، به آمریکای لاتین . 


امروز ، رفته بودم دانشکده دارو. متوجه شدم مراسم ترحیم یکی از دانشجوهایی بوده که یکی دو هفته ی دیگه قرار بوده از پایان نامه ش دفاع کنه. و باز به این فکر کردم ، که این دنیا ، این زیستن ، این عمر ، این همه دویدن ها ، این همه رسیدن ها و نرسیدن ها، این همه امیدها و ناامیدی ها ، چقدر در سایه ی دوگانه ی زندگی و مرگ رنگ میبازه . رنگ باختنی عجیب ، غریب ، غیرقابل درک در بعضی لحظات...


امروز عصر ، رفتیم استخر ، بعد از مدت ها  . در سونای خشک ، مطابق معمول ، ده دقیقه ای وارد حالت مدیتیشن  شدم. و به چیزهای خوب فکر کردم. به چیزهای خوب. مدیتیشن رو دوست دارم ، سالهاست ، گه گاه انجام میدم ،و لااقل برای چند لحظه میتونم به این فکر کنم که همه چیز خوبه ، و همه چیز خوب پیش میره ، و خودم رو با رویاها ، با خیال ها ، فریب بدم.


دلم بارون میخاد ، یا برف. که زیرش قدم بزنم ، و فکر وخیال منو احاطه کنه...


لطیف هملت میگوید:


با هم که باشیم

سه تاییم

من ، تو و بوسه

بی هم چهارتاییم

تو با تنهایی

من با رنج...


قیصر امین پور ، می فرماد:


وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه بایدها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا
باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه بایدها...
هر روز بی تو
روز مبادا است!



مثل عکس رخ مهتاب

امشب و دیشب و پریشب ، ماه رو دیدم ، که تقریبا کامل بود ، و باز ذهنم رو پر کرد از جنون!

چند روزی هست که لبه ی تیغ از سامرست موام رو دارم میخونم. کتاب قشنگیه. خیلی توصیفات و بیان دقیق و قشنگی داره. هرچی جلوتر میری هم بهتر و جذاب تر میشه. 

دیشب به سرم زد و کلی سعدی نشستم خوندم. و با هر غزلش به خودم گفتم که یعنی چجوری یه نفر میتونه این قدر بیان شیرین و دلربایی داشته باشه...

یه چن تا نشریه «کتاب جمعه»‌ دانلود کردم از نرم افزار طاقچه ، رایگانه. مربوط به سال های ۱۳۵۸ ایناس. به سردبیری احمد شاملو. نشریات جالبی به نظر میرسه ، مخصوصا این که درباره ی مسایل ادبی و اجتماعی و سیاسی مقاله ها و نوشته های جالبی داره ، اونم در دوران اوایل انقلاب با ویژگی های خاص خودش. اگه دوس داشتین بخونین شون.


چند تا بیت از سعدی بنویسم اینجا:


بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی

شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی


تو جفای خود بکردی و نه من نمی توانم

که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی


تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی

چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی


چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان

دل از انتظار خونین ، دهن از امید خندان...


این بیت آخر ، با صدای همایون شجریان ، خون به دل آدم میکنه ، اصن وقتی این بیت رو میخونم ، صدای محزونش توی گوشم میپیچه ، دلم آدم یجوری میشه اصن...

شب های روشن

دیشب ، رفتیم حرم . مسیر خیلی شلوغ بود و مجبور شدیم حدود یک ساعت تا حرم رو پیاده بریم...توی مسیر هم چندتایی ایستگاه صلواتی دیدیم و دلی از عزا در آوردیم...کلی هم صحبت کردیم و خندیدیم...هوا هم خنک بود و ابری...حرم البته زیاد شلوغ نبود...مجال زیارتی شد و نمازی و دعایی و بعد هم برگشتیم...توی راه برگشت ، با دو تا از بچه های آذری هم کلام شدم ، دست آخر بهشون گفتم من زبان آذری رو خیلی دوست دارم ، و حتی یه مدتی هم شروع کردم به یادگرفتن این زبان ، و مث بقیه ی زبان های عبری و فرانسه و عربی  ، توی اول مسیر موندم و ادامه ندادم...یه جمله ای رو موقع جدا شدن ، بهم یاد دادن ، که معنی ش می شد : به تو نیازمندم ، به همون مفهوم تو را دوست دارم...جالب بود برام...


نیمه شب ، فیلم شب های روشن رو دیدم ، ساخته ی فرزاد مؤتمن...یه عاشقانه ی غم انگیز زیبا ، داستان استاد ادبیاتی که فقط دو یار همراه داشت...اولی مادرش ، و دومی کتاب های کتابخونه ی شخصی ش...و زندگی ش ، بر اساس خیالات میگذشت ، چقدر احساس هم ذات پنداری می کردم باهاش...و به طور اتفاقی ، شخصی(رؤیا)  به زندگی ش وارد شد که تمام زندگی ش رو دستخوش تغییر کرد ، از احساسات و خیالات و روح و روان گرفته ، تا کار و نحوه ی دیدش به زندگی ... و سرانجام هم وقتی که که رؤیا ترکش کرد ، استاد با زندگی ای مواجه  شد که هیچ آشنایی باهاش نداشت... ، زندگی ای که با چند روز قبل کاملا متفاوت بود ... توصیه می کنم حتما ببینینش...فوق العاده بود به نظرم...

توی فیلم ، کلی شعر خوندن واسه هم ، یکی از بهترین سکانس هاش ، لحظه ی خوندن غزلی از سعدی بود ، برای رؤیا:


بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو

بیا ببین که در این غم ، چه ناخوشم بی تو


شب از فراق تو می نالم ای پری رخسار

چو روز گردد گویی در آتشم بی تو


دمی تو شربت وصلم نداده ای جانا

همیشه زهر فراقت همی چِشَم بی تو


اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا

دو پایم از دو جهان نیز در کشم بی تو


پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار

جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو...


سعدی


این هم غزلی ، به مناسبت روز بزرگداشت سعدی علیه الرحمه...و شروع ماه بهشتی  اردی بهشت ...

سرگیجه

آینده به نحو وحشتناکی نامطمئن بود…هیچ چیزی ، بجز عشق ، بجز زندگی در زمان حال ، به جز آفتابِ روی برگ ها معنی و مفهوم نداشت


سرگیجه
پی یر بوالو / توماس نارسژاک

کتاب سرگیجه جزو کتاب های قشنگی بود که خودم اخیرا...امیدوارم شما هم اگه خوندین لذت ببرین ازش


آلبوم جدید محسن چاوشی

خب ، امروز هم که آلبوم جدید محسن چاوشی منتشر شد...از بیمارستان که برگشتم سایتا رو بررسی کردم که ببینم چطوریه واسه خریدش! اول دیدم زدم ۷$  !!! گفتم هفت دلااار! بعد گفتم میشه این که حداقل۷۰ تومن!! بعد گفتم بخوابم شاید فرجی شد!! 

عصر که بیدار شدم ، تلگرام رو چک کردم و دیدم رضا پیام داده ، درباره آلبوم صحبت کردیم بعد گفت که خریده این آلبومو...گفتم چند تومن ؟ گفت هفت هزار تومن!‌بعد گفتم من فک می کردم هفتاد تومنه!‌ بعد دیدم چند دقیقه بعد پیام داده که : نمیخواد بخری آلبوم رو! دیدم همه ش رو برام فرستاده ، بعد دیدم نوشته که یه نسخه دیگه هم برای من  خریده و حلاله حلاله! 

و خب ، آدم ازین رفیقا داشته باشه ، ازین رفیقا...فقط همین


الان دارم همین آلبومو گوش میدم...خیلی قشنگه...اوصیکم به خریدن و یا هدیه دادن یا هدیه گرفتن آن   :))))))))))))))


به یاد شب های پاییز و زمستون و بهار و تابستون که با رضا ، ساعت ها ، آهنگ گوش میدادیم ، و غرق بودیم در فکر ، خیال ، اندوه ، سکوت...



چه حکمت است در این مردن؟

ـ در عاشقانه ترین مردن ـ

و مغز را به فضا بردن

و گریه را.............


حسین صفا

قول دادن ها!

ما آدم ها یه ویژگی ای که داریم ، اینه که وقتی خرمون از پل میگذره ، همه ی قول هایی که دادیم رو فراموش می کنیم!

یادمه چند وقت قبل ، یکی از آشناهای نسبتا دور ، یه خواستگاری براش اومده بود...این آقای بزرگوار ، روزی یه تعداد کم ، سیگار مصرف می نمودندی! این دخترخانم ، به ایشون گفته بودن که باید ترک کنی سیگار رو!‌آقاهه هم قول داده بودن که حتما سیگار رو ترک کنن و فلان!!!!

چندوقت قبل که دیدمشون ، دیدم آقاهه علاوه بر این که سیگارش رو ترک نکرده که هیچ ، بیشتر هم مصرف می کنه!!!! این مطلب در مورد خانم ها هم صادقه‌! یعنی در مورد هر دو جنس صدق می کنه که وقتی خرشون از پل میگذره ، دیگه بی خیال قول و قرار هایی میشن که قبل گذشتن خرشون از پل به بقیه دادن!!!

برای همین ، توصیه ی اکید من به شما جوانان ، مخصوصا اگه می خواین ازدواج کنین ، این هست که طرف رو همون طوری که هست بپذیرینش! اگه سیگاری هست همون طوری قبولش کنین!‌چون اولا این که طرف بعد از ازدواج اصلا ترک نخواهد کرد! ثانیا اگه ترک کنه ، حتی احتمال برگشتنش به اون عادت قبلی خیلی خیلی زیاد هست...هرچند در مورد این مسائل ، استثنا هم وجود داره ولی نکته ی کلی و قابل توجه ، همینی هست که گفتم!‌حرف هم نباشه!!

باشد که رستگار شوید!


سعی کنین همیشه به قول هایی که میدین ، جامه ی عمل بپوشونین!!


حالا یه شعری بخونیم از «نزار قبانی» عزیز که خیلی دوستش دارم!!‌:


من چیزى

از عشق مان

به کسى نگفته ام !

آنها تو را هنگامى که

در اشک هاى چشمم

تن مى شسته اى دیده اند ...



دوستت دارم...

متن آهنگ دوستت دارم از لارا فابیان واقعا زیباست...:


قبول ، وجود داشت

راه های دیگری برای جدا شدن

اندک عشق باقی مانده

شاید می توانست کمکمان کنم

در این سکوت تلخ

تصمیم گرفتم ببخشمت

خطایی که به خاطر زیادی عشق از ما سر می زند

قبول ، آن دخترک درون من

همواره تو را می خواست

تو را که همانند مادر 

دورم می گشتی و پناهم می دادی

که نباید در آن سهمی می داشتم

خونی را که از تو به یغما می بردم

در میان این واژه ها و آرزوها

فریاد می زنم:

دوستت دارم

دوستت دارم

مثل یه دیوونه ، مثل یه سرباز... 

مثل یه ستاره ی سینما


دوستت دارم

دوستت دارم

مثل یه گرگ ، مثل یه پادشاه

مثل یه مرد ، با این که مرد نیستم

می بینی !؟ این طور دوستت دارم...


قبول ، به تو سپردم

تمام خنده ها و آرزوهایم را

حتی اون هایی که یک برادر 

می تونه نگهدارشون باشه

در این خانه ی سنگی

شیطان رقص ما را تماشا می کرد

مشاجره ای را می خواستم

که به صلح ختم شود


دوستت دارم

مثل یه دیوونه ، مثل یه سرباز...


دوستت دارم 

دوستت دارم

مثل یه گرگ  


مثل یه مرد ، با این که مرد نیستم...


می بینی !؟ اینگونه دوستت دارم...

 دوستت دارم

دوستت دارم...


پی نوشت: بفرستیدش برای کسی که دوستش دارید!

آهنگ رو در لینک زیر به اشتراک گذاشتمش ...بروید و دانلود بنماییدش!


آهنگ « دوستت دارم » از لارا فابیان

دوست داشتن...

یک جمله ای توی یکی از کانالای تلگرام پیدا کردم از یه نفر که نمیشناختمش و هنوزم البته نمیشناسمش!مضمون جمله دقیقا موازی و هماهنگ با چند تا نوشته ی قبلی وبلاگ هست که از دکتر علی شریعتی نوشته بودم در مقایسه ی «عشق» و «دوست داشتن»!


جناب «ایوان تورگینیف» می فرمایند:


تو از من می خواهی عاشق باشم

من از تو می خواهم دوستم داشته باشی

تو می خواهی مرا در قفس کنی

من می خواهم با تو پرواز کنم

این تفاوت عشق و دوست داشتن است...



دوست داشتن...(۶)

عشق مأمور تن است و دوست داشتن پیغمبر روح.

عشق یک «اغفال» بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی که طبیعت سخت آن را دوست می دارد ، سرگرم شود ، و دوست داشتن زاده ی وحشت از غربت است و خودآگاهی ترس آور آدمی در این بیگانه بازار زشت و بیهوده.

عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن.

عشق غذا خوردن یک حریص گرسنه است و دوست داشتن «همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن» است.

عشق گاه جابجا می شود و گاه سرد می شود و گاه می سوزاند ، اما دوست داشتن از جای خویش ، از کنار دوست خویش برنمی خیزد ؛ سرد نمی شود که داغ نیست ؛ نمی سوزاند که سوزاننده نیست.

عشق رو به جانب خود دارد. خودخواه است و خودپا و حسود و معشوق را برای خویشتن می پرستد و می ستاید ، اما دوست داشتن رو به جانب دوست دارد ؛ دوست خواه است و دوست پا و خود را برای دوست می خواهد و او را برای او دوست می دارد و خود در میانه نیست.

عشق ، اگر پای عاشق در میان نباشد نیست اما در دوست داشتن ، جز دوست داشتن و دوست ، سومی وجود ندارد.



دوست داشتن از عشق برتر است...!

کویر

دکتر علی شریعتی

دوست داشتن...(۵)

در عشق ، رقیب منفور است و در دوست داشتن است که : «هواداران کویش را چون جان خویشتن دارند.» که حسد شاخصه ی عشق است چه ، عشق معشوقه را طعمه ی خویش می بیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود ، با هر دو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد و دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است ، یک ابدیت بی مرز است ، از جنس این عالم نیست.

عشق ریسمان طبیعت است و سرکشان را به بند خویش می آورد تا آنچه را آنان ، به خود از طبیعت گرفته اند ، بدو باز پس دهند و آنچه را مرگ می ستاند ، به حیله ی عشق ، برجای نهند ، که عشق تاوان ده مرگ است و دوست داشتن عشقی است که انسان ، دور از چشم طبیعت ، خود می آفریند ، خود بدان می رسد ، خود آن را انتخاب می کند.

عشق اسارت در دام غریزه است و دوست داشتن آزادی از جبر مزاج.



دوست داشتن از عشق برتر است!

کویر

دکتر علی شریعتی

دوست داشتن...(۴)

عشق هرجه دیر تر می پاید کهنه تر می شود و دوست داشتن نوتر.

عشق نیرویی است در عاشق ، که او را به معشوق می کشاند ؛ و دوست داشتن جاذبه ای است در دوست ، که دوست را به دوست می برد.

عشق ، تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.

عشق ، معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند ، زیرا عشق جلوه ای  از خودآگاهی و روح تاجرانه یا جانورانه آدمی است ، و چون خود به بدی خود آگاه است ،  آن را در دیگری می بیند ؛ از او بیزار می شود و کینه برمی گیرد . اما دوست داشتن ، دوست را محبوب و عزیز می خواهد و می خواهد که همه ی دل ها آنچه را او از دوست در خود دارد ، داشته باشند.که دوست داشتن جلوه ای از روح خدایی و فطرت اهورایی آدمی است و چون خود به قداست ماورائی خود بینا است ، آن را در دیگری که می بیند ، دیگری را نیز دوست می دارد و با خود آشنا و خویشاوند می یابد.


دوست داشتن از عشق برتر است

کویر

دکتر علی شریعتی

دوست داشتن...(۳)

عشق ، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست.اما دوست داشتن ، در اوج معراجش ، از سر حد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می کند و با خود به قله ی بلند اشراق می برد.

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند  و می یابد.

عشق یک فریب بزرگ و قوی است  و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی ، بی انتها و مطلق.

عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.

عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد.

عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار اطمینان.

عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر .

از عشق هرچه بیشتر می نوشیم ، سیراب تر می شویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر ، تشنه تر!



دوست داشتن از عشق برتر است!

دکتر علی شریعتی

دوست داشتن...(۲)

عشق طوفانی و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت.

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است اگر دوری به طول انجامد ، ضعیف می شود ، اگر تماس دوام یابد ، به ابتذال می کشد وتنها با بیم وامید و تزلزل و اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرومند می ماند.اما دوست داشتن با این حالات ناآشنا است، دنیایش دنیای دیگری است.

عشق جوششی یک جانبه است ، به معشوق نمی اندیشد که کیست؟بک خودجوشی ذاتی است . و از این رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب به سختی می لغزد و یا همواره یک جانبه می ماند وگاه میان دو بیگانه ی ناهمانند ، عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند ، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتوی روشنایی‌ آن چهره ی یکدیگر را می توانند دید و در اینجا است که گاه ، پس از جرقه زدن عشق ، عاشق و معشوق ک در چهره ی هم می نگرند ، احساس می کنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و ناآشنایی پس از عشق ـ که درد کوچکی نیست ـ فراوان است.

اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند و از این رو است که همواره پس از آشنایی پدید می آید و در حقیقت در آغاز ، دو روح خطوط آشنایی را درسیما و نگاه یکدیگر می خوانند ، و پس از آشنا شدن است که خودمانی می شوند . دو روح ، نه دو نفر که ممکن است دو نفر با هم درعین رودربایستی ها احساس خودمانی بودن کنند واین حالت به قدری ظریف و فرار است که به سادگی از زیر دست احساس و فهم می گریزد و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و  آهنگ و کلام یکدیگر احساس می شود و از این منزل است که ناگهان ، خود به خود ، دو همسفر به چشم می بینند که به پهن دشت بی کرانه ی مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افق های روشن و پاک و معبد متروک که در محراب پنهانی آن ، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه ی درد آلود نیایشش مناره ی تنها و غریب آن را به لرزه می آورد ـ هر لحظه پیام الهام های تازه ی آسمان های دیگر و سرزمین های دیگر و عطر گل های مرموز  و جانبخش بوستان های دیگر را به همراه دارد و خود را به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ ، هر لحظه ، بر سر و روی این دو می زند.


دوست داشتن از عشق برتر است

دکتر علی شریعتی


دوست داشتن...

دوست داشتن از عشق برتر است . عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی.اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است و  دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر حا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد.

عشق در غالب دل ها و در شکل ها و رنگ های تقریبا مشابهی متجلی می شود و دارادی صفال و حالات و مظاهر مشترکی است ،اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روخ رنگ می گیرد و جون روخ ها برخلاف غریزه ها ، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه ی خویش دارد ، می توان گفت که به شماره هر روحی ، دوست داشتنی هست.

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سالها بر آن اثر می گذارد ، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه ی بلندش روز و روزگار را دستی نیست!

عشق ، در هر رنگی و سطحی ، با زیبایی محسوس ، در نهان یا آشکار ، رابطه دارد.چنانکه شوپنهاور می گوید : شما بیست سال بر سن معشوقتان بیفزایید ! آنگاه تاثیر مستقیم آن را بر روی احساستان مطالعه کنید! اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبایی های روح ک زیبایی های محسوس را به گونه ای دیگر می بیند.



دوست داشتن از عشق برتر است

دکتر علی شریعتی


پ.ن: سعی می کنم هر روز ادامه اش بدم نوشتن این ماجرای دوست داشتنو...!

کسی نظری ، حرفی نداره!!؟؟