نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

بهار بهار ، چه اسم آشنایی...

دیروز عصر رفتیم خونه ی بابابزرگ. بی بی و بابابزرگ و دایی رو دیدیم، بعد از حدود دو هفته. یک ساعت نشستیم و صحبت کردیم. دایی ، شیرینی اورد و کنار چایی خوردیم. بعد هم رفتیم باغ. انگار همه چی پررنگ تر شده بود، درختای انجیر برگای سبز کمرنگ شون داشت بزرگ میشد کم کم ، درختای سنجد برگای سبز و سفیدشون جوونه زده بود، گلای محمدی غنچه هاشون عیون شده بود، و کلی گل و بوته هم گله به گله سبز شده بود. بارون های شبای قبل زمین رو زنده کرده بود. ابرای فشرده حرکت میکردن و قله های کوهای شمال ، لابلای ابرا پنهوون شده بود. هوا ، خنکای بهار رو داشت و صدای پرنده ها از همه طرف شنفته میشد. بهار اومده و همه جا، هزار برابر قشنگ تر شده، بهار اومده و انگار همه چی پررنگ تر و لطیف تر شده...

دیشب هم طوفان اومد و رعد و برق های شدید، و تگرگ بارید، امسال هم مثل سال قبل، بارون زیادی داره می باره خداروشکر، طبیعت رو وقتی این طور زنده و سرحال میبینم، دلم غنج میره...


روزای قرنطینه رو با کتاب و فیلم و صحبت و گه گاه قدم زدن میگذرونم. فیلمای خوبی دیدم ، مثل سه گانه ی رنگ های کیشلوفسکی، رستگاری در شاوشنک، نجات سرباز رایان،  شاتر آیلند، کشتزارهای سپید و بریکینگ بد!

کتابای خوبی هم دارم میخونم، داستانایی از داستایوفسکی و تورگنیف خوندم، و طاعون البرکامو رو، و کمدی منطق رو ، و الان هم مشغولم به بودنبروک ها از توماس مان.

حدود سه هفته ی دیگه باید برم بیمارستان. کم کم دلم داره واسه بیمارستان، واسه استاداموم، واسه رفقایی که این همه سال باهاشون بودیم، واسه صحبتا و قدم زدنا و خنده ها، واسه تلاش برای خوب شدن مریضا تنگ میشه...

این روزای قرنطینه درسته که سخته، درسته که ادم دلش میگیره و یعضی وقتا کلافه میشه، ولی چند تا خوبی هم داره، اول اینکه ادم یاد میگیره چطور با تنهایی و زندانی شدنش کنار بیاد و کارایی رو یاد بگیره تا کمتر بی حوصله شه.
دوم اینکه همه ی ماهایی که بدنبال یه وقت ازاد میگشتیم تا یه کارایی رو انجام.بدیم، الان این وقتو بدست اوردیم.
سوم اینکه الان فرصت خوبیه تا یه کم بشینیم فکر کنیم به خیلی چیزا، به زندگی ، به دیدمون به زندگی ، به اهداف مون، و اصلاح شون کنیم و نظرمون رو حتی تغییر بدیم ، و مطالعه کنیم واسه ش.

چهارم اینکه یاد بگیریم بعد از این روزا، قدر خانواده مون، دوستامون، اطرافیان مون و همه ی چیزایی که توی دور و برمون بوده و ما هیچ وقت بهشون توجه نمیکردیم و لذت نمیبردیم ازشون رو بدونیم ، و یاد بگیریم از زندگی مون لذت ببریم.

روزای سختیه ، ولی امیدوارم همه مون و همه ی اطرافیان مون این روزا رو با تندرستی پشت سر بذاریم، و مطمئنم بعد از این طوفان، آدمای قوی تر و بالغ تری خواهیم شد...


یک جمله از کتاب بودنبروک ها:
آن کسی که مکتب درد و رنج را از سر نگذرانده است، همیشه کودک می ماند!