ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مدت هاست که ننوشته ام. و راستش را بخواهی من نوشتن در اینجا، در این صفحه را بسیار دوست دارم، و از اینکه دوباره در این صفحه می نویسم، خوشحالم.
اولین بار که این وبلاگ را آغاز کردم، چند ماه بیشتر از شروع دانشگاهم نگذشته بود، و الان که مشغول نوشتن هستم، مشغول به کارم، یعنی فردا صبح، باید به شیفت اورژانس بروم. حدود ۹ سال گذشته و این همه تغییر، در همه چیز.
بالاخره سربازی ام را تمام کردم. احساس آزاد بودن می کنم و عمیقا از این بابت خوشحالم. تجربه هایی را کسب کردم که برام عجیب بود، و فقط خوشحالم که تمام شد.
این روزها مشغول استراحت، مطالعه، و آسودن از تمام دغدغه ها و مشغله ها هستم. از فردا کار هم به آن ها اضافه می شود. موسیقی کمتری می شنوم و بیشتر شنیداری هایم را به پادکست می گذرانم. کتاب می خوانم و هر از گاه فیلم یا سریال می بینم. کتابی که مشغول خواندنش هستم، اتاق دربسته از پل استر است، و کتاب معمایی جالبی ست.
خواستم از خودم روایت مختصری بنویسم. در اینجا، هم صمیمی نوشته ام و هم رسمی. و بیشتر دوست دارم صمیمی بنویسم. گاهی نوشته های قدیمی ترم را می خوانم و انگار نامه هاییست که از گذشته برای اکنونم نوشته ام، چقدر زندگی عجیب است. چقدر این نوشتن و خواندن ها را دوست دارم.
امروز در باغ، دسته ی کبوترانی را دیدم که روی دیوار نشسته اند. از آن ها عکس گرفتم، ناگهان پریدند، و از لحظه ی پریدنشان هم عکس گرفتم. به دو درخت کاج نزدیک در خروجی آب دادم ، و انجیر جمع کردم و خوردم. و چقدر من این درخت ها ، این آسمان، این پرندگان رها ، این قدم زدن ها، و اندیشیدن ها را دوست دارم.