نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

طبیبانه!

۱)  سلام دکتر جان زانویم صدا میده بدون درد تو تلگرام نوشته بود علایم آرتروز
  زانو هستش 
  اولا درسته یا نه؟
  ثانیا چیکار کنم برا جلوگیری کردن.

پاسخ: سلام ، نه آقا مشکلی نیست خیالت راحت!

۲)  سلام دکتر دستام پوسته پوسته شده مشکل چیه چیکار کنم. (عکس هایش را فرستاده: یک خراش یک میلی متری نوک انگشت شست!)

پاسخ: تماس با آب منطقه باعثش شده احتمالا! اگه بدتر شد به دکتر مراجعه کن!

۳)  دکتر سرما خوردم. رفتم دکتر دارو بهم داد.داروهام تموم شده و الان آبریزش زیاد دارم ! چیکار کنم!؟

پاسخ: دیفن هیدرامین بخور!

 و بالاخره آخرین و عجیب ترین سؤال:
۴) دکتر سلام ، ببخشید این سؤال رو می پرسم( یه لحظه با خودم گفتم چی می خواد سؤال کنه ! همه ی کارای درست و اشتباه زندگیم اومد جلوی چشمام!!) ادرارم زردرنگه! مشکلی داره یعنی!؟

پاسخ!: نه داداش!‌رنگ طبیعیش همین طوریه!برو حال کن با رنگش!


پ.ن: نمونه ای از سؤالات یکی از دوستان از رفیقش(که من باشم)  که گمان می کند طبیب الاطباء مملکت است!
ولی بهم اعتماد به نفس میده ها! دمش گرم!

پ.ن۲: قبل از کنکور ، با خودم می گفتم اگه دکتر بشم ، مثلا یه روزایی رو کلا مجانی ویزیت می کنم ملت رو! الانم بعضی وقتا این فکر به کله ام میرسه(مخصوصا شبای امتحان!!!) البته غلظتش نسبت به قبل کنکور و ترم های اول کمتر شده! یکی از دلایلی که احساس می کنم این کار اشتباهه ، اینه که اون موقع هر آدمی که مث این رفیقم یه سؤال ساده واسه اش پیش بیاد ، سریع میاد مطب و نوبت می گیره و وقت آدمایی که واقعا مریضن رو می گیره! 

احوالات!

تو نیستی
که ببینی
چگونه می گذرد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه ی من...


#فریدون_مشیری

پ.ن: هر شب با بچه ها میریم بیرون ورزش می کنیم...تا ۱.۵-۱ شب...
امشب نرفتم...یه طوری ام اصن...

عصرا نباید زیاد خوابید اصلا...حتی اگه دو روز  پشت سر هم ، خیلی کم  خوابیده باشی و روز قبل یه امتحان سخت ، مث فیزیوپاتوی قلب داشته باشی و ظهر هم ناهار نزدیک یه لیتر آب دوغ خیار خورده باشی...عصرا نباید زیاد خوابیییید...

مکتوبات ۸

دیروز با خودم فکر می کردم چی می شد توی زمان هخامنشیان به دنیا می اومدم و همراه با درباریان ، تابستون رو توی ییلاقات و زمستون رو توی شوش و بهار رو توی شیراز زندگی می کردم تا این قدر گرما و سرما اذیت نکنه آدمو!

این پابند بودن به زمین ، پابندی به آدما و تفکرا و خیلی چیزای دیگه م دردسری هست واسه خودشا...کاش می شد سفر کرد ، از خیلی سرزمینا ، از خیلی آدم ها ، از خیلی خیالات...


مکتوبات ۷

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مخلوعات!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.