نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

ماه رمضون

یادمه ده سال قبل بود که حسین آقا و زهراخانم که تازه دوماد و تازه عروس خاندان بودن ، اومدن خونه مون و شدن مستأجرمون!‌ چند روز بعد از عروسی شون که توی شهریور ماه بود ، ماه رمضون شروع شد ! یادمه که میز ناهارخوری شون رو آورده بودن توی حیاط و گذاشته بودن کنار بهارخواب ما! اذون که می گفتن ، اونجا می نشستن و مام توی خونه بودیم یا روی بهارخواب و افطار می کردیم...چقدر زود گذشت این ده سال...مگه نه!؟

یا مثلا یادته که کلاس دوم بودم و می رفتم جلسه قرآن؟ همه اش با میثم  می رفتیم بیرون و بازی می کردیم و آخر جلسه ، می اومدیم توی جلسه می نشستیم!‌یادته شب آخر ، سوره ی آخر رو دادن به من و میثم و یه بار من و یه بار هم میثم ، سوره ی ناس رو خوندیم!؟ سال بعدش هم که کلاس سوم بودم ، قشنگ می نشستم توی جلسه ها و هر شب دو سه تا آیه می خوندم و شب که برمی گشتم خونه ، توی یه برگه ای می نوشتم و جمع می زدمشون! اون سال هفتاد و سه تا آیه خوندم! سال بعدش که کلاس چهارم بودم ، بازم تعداد آیه ها رو جمع می زدم...اون سال ، دویست  و سی هفت تا آیه خوندم! 

یادته ، موقع خوندن دعای توسل یا کمیل که می شد ، می زدم بیرون از جلسه و با بچه ها ، قایم موشک بازی می کردیم و بعضی وقتا اون قدر سر و صدا می کردیم که یکی می اومد بهمون می گفت این قدر داد و هوار نزنین!؟

می بینی!؟ می بینی که هنوزم خیلی چیزا یادمه ...؟



 التماس دعا توی این شبا و روزای عزیز و پر برکت...

نظرات 3 + ارسال نظر
roz چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت 00:53

تازگی ها فهمیدم که باید قدر لحظه هام رو بیشتر بدونم و از لحظه هام نهایت لذت رو ببرم چون این لحظه ها دیگع تکرار نشدنیه
مثل پارسال ماه رمضان که بابابزرگی داشتم ...آنا بود ....ولی من قدرشون رو نمیدونستم و توی دنیای خودم غرق بودم

سلام
آره منم خیلی وقته به این نتیجه رسیدم...ولی حیف که همه اش ، خیلی وقتا یادمون میره این حرف شما رو...
خدا بیامرزه پدربزرگ تون و آنا رو...برای من هم دعا کنین تو این ماه عزیز...

Aurora سه‌شنبه 9 خرداد 1396 ساعت 15:44

سلام
چه خاطرات خوبی داشتید همش شیطنت بود:d
یاد گذشته ها بخیر:) فارغ از هر فکری فقط بچه بودیم...
دلم برای بچگی خودم تنگ شد...

سلام
ممنونم واقعا!:)))
واقعا یاد گذشته ها بخیر

من... دوشنبه 8 خرداد 1396 ساعت 02:35 http://www.doorashena.blogsky.com

چه خاطره های قشنگی...چه ناز...چه دنیای عروسکی داشتیم بچگی ها...
التماس دعا عزیز
حال و هوات آسمونی
به وب من در بلاگفا هم سر بزنی خوشحال میشم:
www.tillehayeman.blogfa.com

سلام...
ممنونم واقعااا...بچگی ها خیلی خوب بود...نه این که الان بد باشه ها ، ولی فک می کنم اون زمان ، همه چی رنگاوارنگ تر بود...
امیدوارم حال شمام همیشه خوب باشه
شمام برای ما دعا کنین حتما
چشم حتما سر می زنم
ممنون از همراهی تون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.