نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

زمستان...

عشق تو را در زمستان به یاد می آورم

و دعا می کنم باران

در سرزمینی دیگر ببارد

برف

بر شهری دیگر بریزد

و خدا

زمستان را از تقویم خود پاک کند

چگونه خواهم توانست زمستان را

پس از تو تاب آورم نمی دانم...


نزار قبانی


از کتاب «در بندر آبی چشمانت...»

کنج خلوت

دیشب مشهد ۸ساعت بارون اومد...از ۵عصر تا ۱ شب...تازه ساعتایی که خواب بودم هم یه مقدار فکر کنم بارون اومد...ساعت ۱۱ شال و کلاه کردم و رفتم بیرون ، زیر بارون قدم زدم...همون مسیر همیشگی که اغلب میرم قدم میزنم...از بوستان تا چمن شادی فر ، و بعد از آخر باهنر تا بوستان...قدم زدم و قدم زدم و قدم زدم!

چند ماه بود که زیر بارون قدم نزده بودم...یعنی الان که فکر می کنم ، می بینم توی پاییز و زمستون ، این دومین بارون مشهد هست که من می بینم...بارون قبلی که هم زیاد شدید نبود و  فرصت هم نشد برم قدم بزنم...و طبیعتا از بهار تا الان نتونستم برم زیر بارون و راه برم...


بهار داره میرسه...درخت بادوم خونه ی بابابزرگ ، یه هفته قبل تر ، شکوفه کرده بود...کاش دل مام با بهار باز بشه...