نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

مرگان

مرگان در میان خوشه چینان بود.لب خویر نشسته بود  و پی رند زدن سلوچ را نگاه می کرد.دروگر بنامی بود سلوچ.قد و بری نداشت ...رشید نبود...اما پاکیزه کار و سخت بود.

ریزنقش و چابک سلوچ روی پاها  نشسته می چرخید و زمین را از بوته های بلند و خمیده ی گندم صاف می کرد. دروگر پاکیزه کار ,سلوچ ,خوش  داشت کمی بی هوا درو کند تا بیش از آنچه باید خوشه بر زمین بریزد.بر این کار او سالار دشت هم خرده نمی گرفت  چرا که می دانست سلوچ خوشه ها را برای مرگان بر زمین می ریزد.این دیگر یک جور رسم شده بود.شده بود یک جور قرار پنهانی بین دروگر و سالار و خوشه چین.دروگر جوانی اگر خواهای دختری بود این را حق خود می دانست بوته های خشک گندم را با کاربرد خبره وار منگال چنان بتکاند تا خوشه های خشکیده و سست بر زمین بریزد....



جای خالی سلوچ/محمود دولت آبادی

نظرات 2 + ارسال نظر
تحول یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 12:56 http://leyla-taraghi.blogsky.com

سلام

بهتون تبریک میگم که اینقد اهل مطالعه هستین و براتون آرزوی موفقیت دارم
سلامت و شاد باشین

سلام
ممنون و متشکر از شما
به امید موفقیت روزافزون شما

مونا شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 15:24 http://m-not.blogsky.com/

عالی..

ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.