نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نشسته در گلستان...

همیشه دوست داشتم در میان گل ها بنشینم و قلمی ، کاغذی ، نامه ای ،کتابی در دست بگیرم  و مدام بنویسم و بنویسم و بنویسم و بخوانم و بخوانم و بخوانم...همیشه خوش داشتم هم آغوش بوته های سرسبز و گل های اقاقی غزل بسرایم  و رباعی بخوانم...گاهی به این مقصود زیبا دست  می یافتم  و گاهی من  می ماندم و یک دنیا حسرت دوری از عطر لاله ها و چهچهه ی بلبلان...من می ماندم و روزهایی در فراق عاشقانه های خودساخته ی زیباتر از بهشت...

اما...اما این روزها تنها خواسته ی من جدایی از جمعیست که به همه چیز می اندیشد جز انسانیت و آزادی و عشق...گاهی آن قدر تفکرات سخیف و پست  عده ای بی روح و عاری از محبت آزارم می دهد که آرزو می کنم تنها ترین انسان روی زمین باشم ولی در بین چنین  تجمعات مسخره ای نباشم...گاه عادت نامردمان این جامعه به  رذالت و اصرار عده ای بر فرهنگ بی فرهنگی آن چنان گلویم را می فشارد که گویی همین انگار مرگ شیرینم فرا می رسد...

گاه از خدا یک بغل تنهایی معطر می خواهم و یک نگاه پر از مهر ...و تنها همین است که مرا به زندگی امیدوار می کند...که من در جمع اغیار بس غریبم…!





نظرات 3 + ارسال نظر
استاد ! چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 03:45 http://doctorkhatereh.blogsky.com

معرکه بود .

ممنونم دکتر جان

sahar سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 16:23

عالی بود...

ممنونم...

R.N.M یکشنبه 2 اسفند 1394 ساعت 23:47

آخر این مردم از عشق چه میدانند! عشق را فقط وقتی میفهند که تدفینش میکنند... زیر خروار ها خاک ... !!! بسیار زیبا بود دکتر

بسیار ممنونم رضای عزیزم...موفق باشی دکتر عزیزم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.