نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

سبزه...


در گذشته های نه چندان دور یعنی حدود نیم قرن پیش بر درگاه خانه های گلین و خشتی روستاها طاقچه هایی قرار داشت…خانه ی بابابزرگ هم از این امر مستثنا نیست …بی بی می گفت قبل از سال نو مادرش که ما او را هم بی بی می گفتیم (!) مقداری گندم یاجو یا هر رستنی دیگری را فراهم می آورده…بر طاقچه ی روی درگاهی پخش می کرده و همگی چشم به آمدن بهار می دوخته اند…سبزه سر بر می آورد ، نور در میان انبوه ذرات زندگی جریان می یافت…خانه در تلالوی نور بهار می درخشید…گاها علاوه بر سبزه که آن را “کیشت کلاغ”می نامیده اند سیر و سبزی های دیگر هم می کاشته اند … بر حسب طبیعت سرزنده و غنی روستا ، گنجشک ها یا همان چغوک هایی وجود دارند که از سر شوخی  و تفنن سر به سقف خانه ها می سایند و ناخونکی به خوراکی های منزل می زنند و گاها خراب کاری هایی می کنند!برای در امان ماندن کیشت کلاغ و سبزی ها از دستبرد این ریزجثه گان بلند پرواز بوته ی “ سو “یی  (نوعی خار) بر روی کشتزار کوچک خانگی  قرار می داده اند …بهار فرا می رسید و عطر مهربانی در زندگی جریان می یافت…عطر سرزندگی...تجسم این بهشت کوچک آنقدر برایم رویایی ست که ذهنم هر لحظه برایش تصویری به زیبایی عشق می آفریند…پاینده باد رسوم لبریز از طراوت نیاکانمان…!

نظرات 1 + ارسال نظر
گلشن یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 09:13

چه باصفا مینویسین شما!
آدم دهنش آب میوفته از نوشته هاتون

ممنونم از شما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.