نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

گذری بر نایین

شهریور بود و گرمای مخصوصش…اصفهان که بودیم دایی از نایین گفت و از مسجد جامعش…عزم کویر کردیم و راهی شدیم…به نایین رسیدیم و اول از همه به مسجد رفتیم…از دور گلدسته های خاکی رنگش دیده می شد…خلوت بود …بهتر است بگویم هیچ کسی غیر ما نبود!وارد صحنش شدم…به مقتضای نور کویر و تحمل دشوار آفتاب ، صحن مرکزی برهنه ی مسجد ،  وسعت زیادی نداشت…در چهار طرف صحن فضاهای پوشیده ای بود که جایگاهی بود برای نماز و عبادت…در مشرق راه پله ای بود که به سرداب و پایاب منتهی می شد…پایین رفتم…سرداب بزرگی بود…ستون هایی قطور و نورگیر هایی که داشت که انسان را متعجب می کرد! به اقتضای جنگ های قرن های گذشته ی این مرز و بوم و به خاطر دور ماندن مردم از خطرهای پیش رو دالان ها و دخمه هایی در سرداب تعبیه شده بود که فضایی پررمز و راز و وهم آلود ایجاد می کرد…صدای نیاکان رنج دیده ی این دیار را می شنیدم که در فضای عریان سرداب می پیچید…صدای مردمانی که از جفای روزگار دون به چنین فضای تاریک و بسته ای پناه آورده بودند…با وجود شریان های بسیار کمی که در سرداب برای تبادل هوا وجود داشت ، مطبوع بودن هوایش عجیب به نظر می رسید…شاید راه هایی پنهان برای تبادل…نمی دانم!
سرداب را ترک کردم…به گوشه گوشه ی مسجد سرک کشیدم…در میان آجرکاری های زیبا و نقش های آسمانی دیوار ها پرواز کردم…به دیدار منبر تاریخی اش رفتم …زیبا بود…نقش هایی به زیبایی آسمان کویر …خیالم به میان نقش هایش دوید…ضرب قلم و تیشه ی منبت کاری بزرگان را دیدم که بر پیکره ی چوب می خورد و طرحی در می انداخت به لطافت روح…یاد منبر مسجد اموی دمشق افتادم که ده سال پیش دیده بودم…هر دو زیبا و رویایی بودند…همچنین یاد نقاشی استاد کاتوزیان افتادم که از همین منبر طرحی کشیده بود…چرخی دیگر در مسجد زدم و به سوی موزه ی مردم شناسی کویر رفتم که در مجاورت مسجد بود…

پ ن : با وجود زیبایی فوق العاده ی مسجد و طراحی منحصر به فرد حاکم بر آن ، خلوت بودن این فضا مرا به شدت متعجب و اندوهگین کرد…کاش چنین بناهایی که روح لطیف ایران  و اسلام در آن دمیده شده بیشتر و بیشتر به مردم شناسانده می شدند…





نظرات 4 + ارسال نظر
گلشن یکشنبه 8 فروردین 1395 ساعت 16:24

منم اینجا رفتم ! بسیییار زیبااما نتونستم برم داخل سرداب متاسفانه ... با توصیفات شما از سرداب دلم سوخت که نرفتم.
راستی چرا انقدر خلوته این مسجد? منم پارسال پیارسال رفتم غیر ما کسی نبود!

ایشالا دفعه بعد که رفتین یادتون باشه حتما یه سر به سردابش بزنین...
شاید یکی از دلایل خلوت بودنش این باشه که شهر کویری هست و زیاد مردم رفت و امد نمی کنن و در صورت عبور هم حتی توقف کوچکی هم ندارن عمدتا...دلیل دیگه هم شاید تبلیغات کم باشه...من خودم فقط از داییم تعریف این مسجد رو شنیدم و هیچ اطلاعی قبل از اون نداشتم!!

****ریحانه**** چهارشنبه 4 فروردین 1395 ساعت 21:24 http://www.taktam91.parsiblog.com

با سلام و تقدیم احترام ...

سال نو مبارک ...
سالی سرشار از خوبی و زیبایی را برای شما آرزومندم

سلام...
سال نوی شما هم مبارک باشه...
خیلی ممنون و متشکرم...

biiitaaa چهارشنبه 4 فروردین 1395 ساعت 17:52 http://maloosak.69.mu

روزهاتون شاد شاد...تقدیرتون قشنگ...از ته دل عیدتون مبارک خیلی خوشحال میشم عزیزم به منم سر بزنی
9561

دانلود فیلم چهارشنبه 4 فروردین 1395 ساعت 10:29 http://www.28serialbaran.org/

عالی

ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.