نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

هفت حوض و دشت مغان...

قرار بود جمعه برویم اردو…همراه دوستان دانشگاه…مقصد هم هفت حوض بود و غار مغان…اطراف مشهد…ساعت هشت بود که راه افتادیم …مسیر باران خورده و دشت ها سرسبز و هوا خنک و روح افزا…به هفت حوض رسیدیم و صبحانه خوردیم…چای و خرما و نان و پنیر و گردو نوش جان کردن کنار دوستان بهتر از برگ گل لذتی داشت بی منتها که نصیبمان شده بود…گل می گفتیم و زیباتر از گل می شنفتیم…راه افتادیم به سوی هفت حوض موعود!مسیری که ابتدا سنگ فرش بود و پلکانی و مرتب…هزارپایی را دیدیم که با آرامش مسیرش را می رفت و زمین را زیر پاهای کوچک و بی شمارش به سخره گرفته بود!زیبا بود…!

اطرافمان  کوهسار بود…سبزی علف های نورسته با رنگ سنگ های مقاوم در هم آمیخته بود و رنگین کمانی ساخته بود الهی…اطراف همه کوه…همه درخت…همه سرسبزی…همه بهار…

به برکه ای رسیدیم…گذشتیم و باز برکه ای دیگر…نیزارهایی در میان برکه ها بود که مرا به یاد نیستان ازل می انداخت…برکه هایی را در مسیر می دیدیم که شده بودند زادگاه بچه قورباغه های بازیگوش و مشکی رنگ…تخته سنگ های صافی در کناره های کوه می دیدیم که مانند بسترهای ابریشمین شاهان بودند…بسترهای نرم و بی دردسر طبیعت گردان…!

از کوه بالا رفتیم و از تپه ها پایین آمدیم و از میانه ی رودخانه ی مفروش کننده ی دره گذشتیم و سرانجام به قطعه ای از بهشت زمینی رسیدیم که چشم ها، جان ها،گوش ها و دل ها را صفا می داد…جمعمان جمع بود…همه بودیم …من ،علیرضا،محمدحسین،بهرام،امیرمحمد،سیدعلیرضا،سجاد و نوید و …عکس گرفتیم و حرف زدیم و خندیدیم…صدای بلبلان و قمریکان انسان را به سر ذوق می آورد…داخل دره بر روی سنگ های صیقل یافته از گذر زمان آبی زلال در جریان بود …آبی که به دوردست ها می رفت و از چشم ها پنهان می شد…

عزم بازگشت کردیم…سوار اتوبوس شدیم و عازم مغان …جاده ای پر پیچ و خم و سرسبز و زیبا…به روستایی رسیدیم پلکانی …با طراوت،با مردمانی به استقامت کوه و به مهربانی خورشید…از کوچه پس کوچه های مغان گذشتیم …کوچه باغ ها را پشت سر نهادیم…از میان رودخانه ی خروشان گذشتیم و به دامنه ی کوهی رسیدیم به صلابت اراده ی مردمان دیارش…قدم در مسیری نهادیم که عزمی آهنین طلب می کرد و استقامتی پولادین!حدود یک ساعت و نیم از راه های باریک و پهن کوه گذشتیم ،مسیری مارگون که یک سمتش دره و سمت دیگرش دیواره ی کوه بود…به هزار زحمت خودمان را بالا کشیدیم …ذخیره ی آبی که برداشته بودیم رو به اتمام بود و چهار نفری که با هم مسیر را طی می کردیم ناچار به صرفه جویی شدیم…از گردنه ای گذشتیم و چشممان به دهانه ی غار افتاد…گویی که تمام خستگی  راه از بدنمان رخت بربست…فریادی از سر ذوق کشیدیم …زندگی جدیدی در رگ هایمان جریان یافت…پای در غار نهادیم…چراغ قوه ها را روشن کردیم و پیش رفتیم…کاروانی را دیدیم که برمی گشتند…پشت سر هم بودند و چراغ هایشان روشن …فضایی بود باشکوه،مانند روزهای خلقت زمین و آسمان…مسیر سنگلاخی غار را پیش رفتیم …دیواره های آهکی و زیبای غار و سقف های به قدمت بی نهایت را به نظاره نشستیم و حظ کردیم…آن چنان با عظمت بود که حیفمان می آمد آن قدر سریع مسیر را طی کنیم…!حدود دویست الی دویست و پنجاه متر پیش رفتیم…تا اینکه به قسمتی رسیدیم که جلورفتن برایمان ممکن نبود…تاریکی غار آن چنان زیبا و رویایی بود که نمی توان وصفش کرد…ظلمت مطلق ، سکوت ابدیت ، پاکی ازلی…همه در کنار هم آرامشی عجیب و بی نهایت نصیب روح و جسم انسان می کرد …موهبتی الهی…!

از مسیری که رفته بودیم برگشتیم…در دهانه ی غار نشستیم تا خستگی مسیر  از جسممان بیرون برود…ابرها قلب آسمان را می پوشاندند و نوید باران می دادند…بوی نم می آمد…بوی خاک…بوی گل های بهار…!

پایین آمدیم از کوه…از چشمه ی پای کوه که آبی به زلالی اشک از آن جریان می یافت نوشیدیم …عطشمان فروکش کرد و به سمت روستا راه افتادیم…ناهار خوردیم و روانه ی مشهد شدیم…دل کندن از طبیعتی به آن زیبایی و طراوت سخت بود اما چاره چه بود…!


یزدان را سپاس…!


نظرات 4 + ارسال نظر
استاد شنبه 4 اردیبهشت 1395 ساعت 01:52

سلام.
خوش بخالتون که میرید تفریح
قدر این روز ها رو بدونید

سلام...
ایشالا شما هم وقت کنین به گردش برین...مخصوصا با خانوم و مادرخانوم!!

سحر سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 00:30

خوشبحالتون.
منم دلم همیچین طبیعتی میخواد... زیر بارون..

ممنون...تو بهار فرصت خوبیه واسه گردش توی طبیعت....

شباهنگ یکشنبه 29 فروردین 1395 ساعت 09:56

من سالی دو سه بار مشهد میرم اما هفت حوض و دشت مغان نرفتم.
بار بعد حتما میرم

پاییز یکشنبه 29 فروردین 1395 ساعت 07:01 http://nagoftehayepayizi.blogsky.com

سلام
ممنون که ما رو هم با خودتون همسفر کردید.
انقدر خوب توصیف کردید که حس کردم منم تمام توصیفات شما رو دیدم.عالی می نویسید.
برقرار باشید.

سلام...
ممنون از همراهیتون...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.