نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

حافظ

ای که در کوی خرابات مقامی داری

جم وقت خودی ار دست به جامی داری


ای که با زلف ورخ یار گذاری شب و روز

فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری


ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند

گر از آن یار سفرکرده پیامی داری


خال سرسبز تو خوش دانه ی عیشی ست ولی

بر کنار چمنش وه که چه دامی داری


بوی جان از لب خندان قدح می شنوم

بشنو ای خواجه اگر زان که مشامی داری


چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود

می کنم شکر که بر جور دوامی داری


نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه کند

تویی امروز در این شهر که نامی داری


بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود

تو که چون حافظ شب خیز غلامی داری



خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی



نظرات 1 + ارسال نظر
Aurora سه‌شنبه 27 مهر 1395 ساعت 10:34

چقد دلم برای شعر تنگ شده.
یادش بخیر دبیرستان چقد عطار میخوندم...
مثل همیشه عالی بود ممنون

سلام
ممنون از همراهی تون
خواهش می کنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.