ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روزی
در تاریکی کیسه ای برسرم
در گوانتانامو می میرم
و روزی دیگر
با نخستین لبخند کودک قندهار متولد می شوم
وقتی پرندگان دریا در کمین نشسته اند
من
آخرین بازمانده ی بچه لاک پشت هایی هستم
که باید زنده بماند
باید خودش را به مد برساند
مثل آخرین سربازی که بر خاکریز می دود
می افتد و برمی خیزد ، می افتد و برمی خیزد،
می افتد و برمی خیزد
باید از دره های مرگ بگریزد
به سال های دراز
ما درناهای بودیم
که در هفت آبگیر بامیان پر می شستیم
من با همه کس زیسته ام
من با همه مرده ام
رفتگران دیده اند مرا
جلی فرسوده در احاطه ی شب بوها...
به وقت صبح
نور از میان انگشت های در هم تنیده
روی من پاشید
و برخاستم!
سارا محمدی
شعر افغانستان
از نشریه ی تاک
بر فراز قله خیال
خانه ای ساختم از ابر
چون کلبه ای کاغذی
و نقاشی از آبرنگ
بر بومی از دریا
اما...
ناگاه طوفانی تند...
خانه ابریم را به ویرانی کشید
موجی از دریا
تنها نقاشی عمرم را شست
سلام سعید جان
چقدر قشنگ
ممنون ازت
جالب وصف شده بود.
سلام
ممنون ازتون