نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

می افتد...

روزی 

در تاریکی کیسه ای برسرم

در گوانتانامو می میرم

و روزی دیگر

با نخستین لبخند کودک قندهار متولد می شوم

وقتی پرندگان دریا در کمین نشسته اند 

من

آخرین بازمانده ی بچه لاک پشت هایی هستم

که باید زنده بماند

باید خودش را به مد برساند

مثل آخرین سربازی که بر خاکریز می دود

می افتد و برمی خیزد ، می افتد و برمی خیزد،

می افتد و برمی خیزد

باید از دره های مرگ بگریزد

به سال های دراز

ما درناهای بودیم

که در هفت آبگیر بامیان پر می شستیم

من با همه کس زیسته ام

من با همه مرده ام

رفتگران دیده اند مرا

جلی فرسوده در احاطه ی شب بوها...

به وقت صبح

نور از میان انگشت های در هم تنیده 

روی من پاشید

و برخاستم!


سارا محمدی

شعر افغانستان

از نشریه ی تاک

نظرات 2 + ارسال نظر
سعید جمعه 7 آبان 1395 ساعت 17:52 http://SAEED1372.BLOGSKY.COM

بر فراز قله خیال

خانه ای ساختم از ابر

چون کلبه ای کاغذی

و نقاشی از آبرنگ

بر بومی از دریا

اما...

ناگاه طوفانی تند...

خانه ابریم را به ویرانی کشید

موجی از دریا

تنها نقاشی عمرم را شست

سلام سعید جان
چقدر قشنگ
ممنون ازت

aurora چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 16:25

جالب وصف شده بود.

سلام
ممنون ازتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.