نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

گل های بنفشه...

من و مهدی ، هم کلاسی دوران دبستان بودیم.خانه ی مهدی ، دو کوچه بالاتر از مدرسه ی مان بود.یک بوته ی گل بنفشه ی پر از گل ، در باغچه ی جلوی خانه ی شان بود که همیشه دوست داشتم  سرم را ببرم داخل گل هایش و عطرشان را استشمام کنم ، یا یک قلمه از بوته اش را ببرم و در باغچه ی جلوی خانه مان بکارم ، و هیچوقت این کار را انجام ندادم

چند روز قبل ، از جلوی خانه ی شان گذشتم ، یاد مهدی افتادم که الان نمی دانم کجاست و چه می کند...هنوز دیوار خانه شان را رد نکرده بودم که یاد باغچه ی جلوی خانه و بوته ی بنفشه اش افتادم...تا رسیدم جلوی خانه ی شان ، سرم را چرخاندم ، و به جای باغچه و گل بنفشه ، یک تلّ   خاک و پاره آجر دیدم...

این ، خلاصه ی سرگذشت من ، از کودکی تا به امروز بود...

نظرات 1 + ارسال نظر
roz یکشنبه 29 بهمن 1396 ساعت 00:00

سلام‌
خیلی قشنگ بود
اول توی کانالتون دیدم بعد خواستم بدونم چرا نویسنده اش مشخص نیست بعد حدس زدم که نوشته خودتون باشه و یه سر به وبلاگ تون بزنم شاید اینجا توضیحات بیشتری داشته باشه

سلام
خیلی ممنووونم از لطف توننننن
چرا وبلاگ تون رو برای من باز نمیشه!!؟حذفش کردین کلا!!؟؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.