نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

Midnight In Paris

پریشب ، فیلم نیمه شب در پاریس رو دیدم...داستان مرد و زنی بود که به پاریس سفر کرده بودن  ، مرد که یه نویسنده بود ، عاشق پاریس شده بود ، عاشق قدم زدن زیر بارون توی این شهر و فضایی که بر این شهر حاکم بود...فیلم با این جملات از سوی مرد شروع شد: «هیچ شهری مثل این شهر توی دنیا نیست ؛ هیچ وقت نبوده! میتونی تصور کنی این شهر زیر بارون چقدر رؤیایی میشه؟ این شهر رو توی دهه ی ۱۹۲۰ تصور کن ...پاریس دهه ی ۱۹۲۰ ، توی بارون ، به همراه هنرمندا و نویسنده ها...»

شخصیت اول که همون مرد نویسنده هست ، مدام این فکر رو می کنه که کاش در گذشته ها زندگی می کرد ، مثلا حدود صد سال قبل و در پاریس! و همچنین خیلی هم عاشق بارون بود و قدم زدن زیر بارون...طی یه سری ملاقات های توهم آمیز و جالبی که با ارنست همینگوی ، اسکات فیتز جرالد و پیکاسو و .... داشت ، نهایتا به این نتیجه رسید که آدم ، در هر زمانی که زندگی می کنه ، عاشق گذشته ها هست و نه حال!‌ همیشه دوست داره در گذشته زندگی می کرد ، حالا چه گذشته ی زندگی خودش و چه گذشته به معنی دهه ها و قرن های قبل...در آخرای فیلم ، خطاب به یکی از شخصیتای دیگه فیلم که آدریانا هست و تفکر مشابهی دارن ، میگه:«آدریانا ، تو اگه اینجا(قرن۱۹) بمونی و اینجا تبدیل به زمان حالت بشه ، خیلی زود شروع می کنی به فکر کردن به این موضوع که یک دوره دیگه دوران طلایی تو هستش  ، و این خاصیت زمان حاله ...رضایت بخش نیست چون که زندگی رضایت بخش نیست...اگه من بخوام یک چیز(رمان) با ارزش بنویسم ، باید از شر توهماتم خلاص بشم و توهم خوشحال بودن در زمان گذشته هم یکی از همیناست...»


نهایتا ، به این نتیجه میرسه که باید در پاریس بمونه ، از پارتنرش که میخواد به آمریکا برگرده جدا میشه و در پاریس می مونه و عکس زیر رقم  میخوره!!


من هم حدود چند ماه قبل ، به این فکر می کردم که همه ی ما ، از اوضاع زمانه نالانیم...میگیم در گذشته ، مثلا  حدود اواسط قرن بیستم زمان خوبی بوده ، از نظر اجتماعی ، ادبی ، فرهنگی ، و شاید اقتصادی ...موقع خوندن یه شعر از نزار قبانی ، که در بخشی از اون میگه« دوست داشتم تو را در عصر دیگری دوست می داشتم ، در عصری که بر زن ، گل ، شعر و بوریا ستم نبود» به این مساله شک کرده بودم که شاید ما همه مون واقعا توهم این رو داریم که در گذشته ، شرایط بهتری حاکم بوده ، در صورتی که اصلا این طوری نیست!البته این به این معنی نیست که شرایط حال حاضر ما خوب هست ، ولی لااقل در گذشته هم شرایط کاملا مساعدی بر جامعه انسانی حاکم نبوده...

و نهایتا به این نتیجه میرسم همیشه که باید زمان حال رو دریابیم ، در گذشته موندن ، هیچ چیز رو عوض نمی کنه و فقط مانع از لذت بردن ما از زندگی میشه...گذشته ، ترکیبی هست از خاطرات و اتفاقات تلخ و شیرین...حال و آینده هم همین طور...از تلخی و شیرینی زندگی بایست لذت برد و درس گرفت...موافقین!؟



نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 15 فروردین 1398 ساعت 13:59

بله حتما خوشحال میشم

Before Sunset by Richard Linklater*
(البته این یک سه گانه ی معروفه که احتمالا دیدین یا شنیدین به نظرم هر سه تاش خوبه ادم ببینه)
The Past by Asghar Farhadi*

Amélie by Jean-Pierre Jeunet*

Inception by Christopher Nolan

The Double Life of Veronique by Krzysztof Kieślowski

Hugo by Martin Scorsese

بینوایان که البته نسخه 2008 داره و 2012 که خب به نظرم 2008 اش بهتره اما در نهایت فک میکنم اگه کتابشو خونده باشین هیچکدوم راضی کننده نباشه

Intouchables by Olivier Nakache and Éric Toledano

Julie & Julia by Nora Ephron*

Young and Beautiful by François Ozon


اون چنتایی که کنارش ستاره گذاشتم به نسبت بقیه بیشتر روی فضای پاریس تمرکز داره و البته خب این فیلما به نظر من خوب بودن امیدوارم شما هم ازشون لذت ببرین

خیلی متشکرم از شما ...بسیار لطف کردین
فیلم گذشته ی اصغر فرهادی رو دیدم ، یکی از فیلم های بینوایان رو هم دیده بودم که موزیکال بود و چندان به دلم ننشست ، البته کتابش رو خوندم سه چهار سال قبل تر و همونطور که گفتین باعث میشه از فیلمش زیاد خوشش نیاد ادم...
خیلی ممنونم از لطف شما ، ان شاالله در اولین فرصت میبینم شون

بهامین پنج‌شنبه 15 فروردین 1398 ساعت 13:49

تو گذشته موندن خوب نیست ؛باید به تابلو توقف ممنوع نو دهنم باشه که هیچ وقت تو گذشته توقف نکنه

کاملا با نتیجه گیری شماموافقم:)

بعله واقعا همینطوره...فقط تمرکزمون بر زندگی الان و اینده مون کم میکنه و این خیلی بده...
خیلی ممنونم از همراهی و لطف شما

[ بدون نام ] چهارشنبه 14 فروردین 1398 ساعت 23:41

این فیلم و خیلی از فیلمایی که پاریس لوکیشنشون هست رو کلا خیلی دوس دارم ،شاید چون منم مثل گیل عاشق پاریسم.
در نهایت اما با نتیجه گیری تون موافقم . موندن تو گذشته و دائما برگشتن به اون و مقایسه اش با زمان حال، بیشتر وقتا فقط همه چیزو بدتر میکنه . اما خب بعضی وقتام خیلی سخت میشه کندن از گذشته به خصوص زمانایی که زمان حال سخت میگذره و شاید اونموقع چنگ انداختن به گذشته و مقایسه و مرورش یه مسکن موقت باشه

چقدر خوب...من هم شدیدا پاریس رو دوس دارم...وقتی رمان های هوگو و دوما رو میخونم و توصیفات شون از پاریس رو میشنوم حظ میکنم...ممنون میشم اگه بقیه ی فیلمای خوبی که لوکیشن شون پاریس هست رو بهم معرفی کنین...

یاداوری گذشته خوبه ، مخصوصا اگه خاطرات شیرین ش یاداوری بشه ولی موندن در گذشته چیز خوبی نیست....باعث میشه تمرکز مون بر حال و اینده کم بشه ....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.