نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

آخر هفته!

پریروز ، عصر ، دم دمای غروب علیز گفت بریم پارک! خودمم دلم میکشید که یه بیرونی برم و دوری بزنم! تازه رضا هم اومده بود!‌ سریع لباس پوشیدیم و زدیم بیرون! ربع ساعت بعد پارک بودیم!‌سه تایی گشتیم توی پارک و کلی حرف زدیم ، هوا خیلی خوب بود ، بهاری  و مطبوع ...واسه شام هم رفتیم سه تا سیب زمینی چیکن شنیسل با سس زیاد گرفتیم و وسط مسطای پارک تا آخر بلعیدیم...از امامت ، تخمه آفتابگردون و ژاپنی گرفتیم و یه ساعت قدم زدیم و حرف زدیم ، خیلی حرف زدیم ، خیلی وقت بود سه تایی این طوری فرصت نکرده بودیم درست حسابی جمع شیم و حرف بزنیم...خیلی خوب بود...

دیروز ، کلاس تئوری داشتیم کلا ، هیچی ش رو گوش ندادم! هیچی ش رو!‌ دو تا کلاس اول رو که توی فجازی چرخیدم و کتاب «گرگ بیابان» هرمان هسه رو شروع کردم(راستی نگفتم که سه تفنگدار رو تموم کردم ، نه!؟ خب ، تموم شد کتابش و خیلی لذت بردم ازش و پیشنهاد ویژه میکنم که بخونینیش حتما اگه تونستین!)، دو تا کلاس بعدی رو هم که آهنگ و کتاب صوتی گوش دادم و یه چرتی زدم سر کلاس که خیلی مشعوف شدم...میخواستم عصر برم تئاتر ، که مسوولش گفت کلا کنسل شده اجراش! واسه همین عصر با هادی و علیز رفتیم باغ وکیل آباد ، آخرین باری که رفته بودم اونجا ، تقریبا ۱۳-۱۴ ماه قبل بود ، زمانی که تنهایی ، غروبای جمعه مخصوصا ، از خونه تا باغ وکیل آباد رو قدم میزدم ، و پاییز بود و درختا همه بی برگ و هوا سرد و خورشید بی رمق و آسمون رنگ پریده و زمین پر از برگای درختا...و چقدر حس تنهایی غریب و به یاد موندنی ای داشت اون لحظات برام...و چقدر خاطره انگیز بود قدم زدن توی این باغ...و چقدر غروب پاییزی غمفزایی داشت این باغ...

این دفعه ، باغ خیلی سرسبز بود ، و رودخونه ی وسطش هم پر بود از آب ، چایی ریختیم واسه خودمون و کلی صحبت کردیم و بستنی خوردیم و تا آخرای باغ قدم زدیم...دم دمای غروب برگشتیم...

امروز هم که قرار شد بریم ییلاقات ، با پنج تا دیگه از بچه ها ...ساعت ۶.۵ راه افتادیم و ساعت ۷.۵ رسیدیم مایان ، توی مسیر ازغد بود که قبلا دو بار رفته بودیم...یه روستای سرسبز و بکر بود ، با مردمانی خونگرم و مهربون ، که کلی راهنمایی مون کردن و خیلی خوب بودن...رفتیم کمرکش کوه و یه مزرعه پیدا کردیم پر از علف و شقایق...املت و چایی زدیم و یه دوری توی کوه زدیم و ناهار هم جوج و نوشابه!! هوا ابری بود و یه مقدار نم نم بارون هم بارید گاهی اوقات...مایان ، یه رودخونه ی پر آب داشت ، روستای سرسبزی بود ، جایی که ما نشستیم هم ، وسط دره ی کنارش ، چشمه ها میجوشیدن و آب زلال جریان داشت...چند تایی فیلم و عکس گرفتم از جریان آب و گل و گیاها و استوری کردم...اینجا هم شاید بذارم...همه جا بوی عطر گیاهای وحشی پیچیده بود...پر بود از بومادران و عطر عجیبش...و کاکوتی (کاکتو!؟) و کلی گیاه دیگه...با دو تا از بچه های لبنان که همراه مون بودن ، کلی صحبت کردیم درباره  ی کشورشون...از غاده السمان و خواننده هاشون مث راغب علامه و فیروز صحبت کردم باهاشون و  از فرهنگ و اجتماع شون...کلی آهنگ گوش دادیم و با چند تایی خواننده ی خوب آشنا شدم!احلام ، سمیره سعید ، فارس کریم ، اساره اصیل و... و چایی آتیشی نوشیدیم و عصر کنار آب یه مقدار نشستیم و بعدش هم برگشتیم...


بشنویم یه آهنگی!؟

Can't Wait









نظرات 5 + ارسال نظر
Baran یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 ساعت 18:28 http://haftaflakblue.blogsky.com/

اره اتفاقا.توی محیط بیمارستان عطر بوی کاکوتی رو نفس کشیدین ،خیلی هم عالیه
یادمه همین فصل از سال بود.که دادا یه چند روز تو بخش اطفال بستری بودو
به برو بچه های پرستاری کاکوتی معرفی کردم.بسی استقبال کردنشما هم بهشون بگین


ان شاءالله که نمی سوزینش.بگذارید سبز سبز تفت بخوره عطرش پخش هوا بشه

این که کتاب خوان و
جزوه خوان هستین خیلییی خوبه.آفریناین حواس شنیداریِ خواب زده تونم بالانس کنید،تنبلش نکنید لطفا.تربیتش کنید،که هوشیارانه بشنوه.

بزرگواری شمارو می رسونم.

مچکرم دکتر میمِ عزیزاحوالات شما نیز هم...

بله فقط میترسم این بچه کوچولو موچولوها یه وقت حساس باشن به گرده و گل و گیاه و اون وقت فوقع ما وقع
ایشالا که بشه لذت برد از کشک کاکوتی دار
کم کم دارم با کتاب صوتی یه کم تقویتشمیکنم ، ولی هنوز خوابم میگیره موقع گوش دادن بهش

سلامت باشین شما

Baran یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 ساعت 16:56 http://haftaflakblue.blogsky.com/

جانت سلامت؛تى بلامیسر

برای فرح بخشی رومان ز کاکوتی ها ،اجماعا نفس عمیق بله.اینجا هم توی کمد و
جیب پیرهن برگای کاکوتی رو می زارن.زنان شالیکار وقت نشاء شالی،که توی گل و لای هستن،حتمی یا کاکوتی،یا برگ ریحان با خودش دارن.که دم و باز دم خود شون،باعث میشه مدام عطر بوی گیاه به شامه شون
واما توی آش و
کشک بادمجون،کاکوتی داغ،درست کنین.چطور نعناع داغ درست میکنن؟همونجور.اندکی روغن و
سه دقیقه روی شعله بزارین،وبعد به آش،یا کشک بادمجون اضافه کنید
آهنگ خوب بود.مرسی بابتشجسارتا؟چرا کلاس ها رو گوش نمی کنید؟یکم بیشتر به درس مشق تون برسین
تصویر آخر؟چقدر شبیه ی نعناعِ

بعله.دست دایی مم سلام می رسونه به دست تون

سلامت باشید همیشه...ان شاءالله

سلامت باشین شما
بعله بسیار هم عالی...ازین به بعد توی روپوش سفیدم باید ازین کاکوتی ها بذارم منم
ایشالا یه روز ازین کشک ها درست کنم ، امیدوارم فقط نسوزونمشون فقط

کلاس ها رو از روی کتاب و جزوه میخونم دیگه! کلا وویس کلاسا رو گوش بدم خوابم میگیره!‌ بخونمشون بهتره!
شبیه نعناع هست ، ولی ده برابر نعناعه اندازه ش ، عطرش رو هم نداره!اصن خوراکی هم فک نکنم باشه!
به دست دایی سلام برسونین شما هم
احوالات تون اردی بهشتی

Baran یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 ساعت 16:40 http://haftaflakblue.blogsky.com/

به به ،بح بح ؛چه پست و
تصاویری..،،
اول نفس عمیق
یه بار دیگه واسه عطر بوی آتیش

چقدر اون تک درخت تصویر رو دوست دارم


دست شما درد نکنه،دکتر میم جانخیلی عالی بود.ان شاءالله همیشه به گشت گذارو...تفرج


ما به کوتکوتی،خالواش،یا خالوواش می گیم.قبل اینکه برگهاش پرز دار بشه،خشکش می کنیم،توی ماست و دوغ.توی ترشیجات.توی آتش می ریزیم.من توی کشک بادمجون ریختم،شاهکارشده بود

تصویر اول ؟دست خودتونه؟آیاخیلی شبیه ی دست دایی جان کوچیکه ام هست
برم آهنگ رو بشنوم و
بیام

خیلی مچکرممم حضرت باران جان
سمعا و طاعتا

بعله...منم این تک درختا رو خیلی دوست دارم....تنهایی عمیق و غم انگیز و زیبایی دارن...
خیلی متشکرم از لطف شما...ان شاالله...

بله ما هم اینجا کاکوتی رو پودر میکنیم و توی ماست چکیده و دوغ میریزیم...ولی توی آش و کشک بادمجون امتحانش نکردم تا حالا...الان که گفتین به دلم افتاد یه روز توی کشک امتحان کنم ، حتما خوشمزه میشه...الان هم کاکوتی ها رو شستم و توی همون لیوان گذاشتن داخل کمدم و عطرشون کمدم رو پر کرده...
بعلههه دست خودمه!‌سلام برسونین به دایی جان کوچیکه
امیدوارم خوش تون بیاد از آهنگ

sahar.sh شنبه 31 فروردین 1398 ساعت 14:44

چه عکس های فرح بخشی
غاده السمان ... از کلمات چیزی فراتر از شعر میسازه یه چیزی که تا مغز استخون ادم نفوذ میکنه .

سپاس فراوان بابت حضور شما

medisaa@iran.ir جمعه 30 فروردین 1398 ساعت 22:06 http://medisaa.blagsky.com

کوفتت بشه الهی تا انقد دل مارو نسوزونی
اییییییش


پس ازین به بعد بیشتر ازین پستا میذارممممم ایشالا
دلتونم نخواد!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.