نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

شب های روشن

دیشب ، رفتیم حرم . مسیر خیلی شلوغ بود و مجبور شدیم حدود یک ساعت تا حرم رو پیاده بریم...توی مسیر هم چندتایی ایستگاه صلواتی دیدیم و دلی از عزا در آوردیم...کلی هم صحبت کردیم و خندیدیم...هوا هم خنک بود و ابری...حرم البته زیاد شلوغ نبود...مجال زیارتی شد و نمازی و دعایی و بعد هم برگشتیم...توی راه برگشت ، با دو تا از بچه های آذری هم کلام شدم ، دست آخر بهشون گفتم من زبان آذری رو خیلی دوست دارم ، و حتی یه مدتی هم شروع کردم به یادگرفتن این زبان ، و مث بقیه ی زبان های عبری و فرانسه و عربی  ، توی اول مسیر موندم و ادامه ندادم...یه جمله ای رو موقع جدا شدن ، بهم یاد دادن ، که معنی ش می شد : به تو نیازمندم ، به همون مفهوم تو را دوست دارم...جالب بود برام...


نیمه شب ، فیلم شب های روشن رو دیدم ، ساخته ی فرزاد مؤتمن...یه عاشقانه ی غم انگیز زیبا ، داستان استاد ادبیاتی که فقط دو یار همراه داشت...اولی مادرش ، و دومی کتاب های کتابخونه ی شخصی ش...و زندگی ش ، بر اساس خیالات میگذشت ، چقدر احساس هم ذات پنداری می کردم باهاش...و به طور اتفاقی ، شخصی(رؤیا)  به زندگی ش وارد شد که تمام زندگی ش رو دستخوش تغییر کرد ، از احساسات و خیالات و روح و روان گرفته ، تا کار و نحوه ی دیدش به زندگی ... و سرانجام هم وقتی که که رؤیا ترکش کرد ، استاد با زندگی ای مواجه  شد که هیچ آشنایی باهاش نداشت... ، زندگی ای که با چند روز قبل کاملا متفاوت بود ... توصیه می کنم حتما ببینینش...فوق العاده بود به نظرم...

توی فیلم ، کلی شعر خوندن واسه هم ، یکی از بهترین سکانس هاش ، لحظه ی خوندن غزلی از سعدی بود ، برای رؤیا:


بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو

بیا ببین که در این غم ، چه ناخوشم بی تو


شب از فراق تو می نالم ای پری رخسار

چو روز گردد گویی در آتشم بی تو


دمی تو شربت وصلم نداده ای جانا

همیشه زهر فراقت همی چِشَم بی تو


اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا

دو پایم از دو جهان نیز در کشم بی تو


پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار

جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو...


سعدی


این هم غزلی ، به مناسبت روز بزرگداشت سعدی علیه الرحمه...و شروع ماه بهشتی  اردی بهشت ...

نظرات 3 + ارسال نظر
بهامین دوشنبه 2 اردیبهشت 1398 ساعت 02:01

سلام
زیارت قبول.چقدر دلم هوای مشهد و زیارت داره.
این فیلم رامن ندیدم تا بحال.چه خوب داستان و موضوع فیلم را دوست داشتین.

سلام
خیلی ممنونم
نائب الزیاره تون بودیم
ان شاالله هرچه سریعتر توفیق بشه زیارت برای شما هم
خیلی مچکرم از همراهی شما

sahar.sh یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 ساعت 20:56

انقدر این فیلمو دوس دارم که هر وقت اسمشو جایی میبینم یا مطلبی ازش میخونم به شدت هیجان زده میشم . حسی که بعد از دیدن این فیلم داشتم در وصف نمیگنجه واقعا . دوس دارم دوباره و دوباره فیلمو ببینم .
یه فیلم دیگه هم هست شاید دیده باشین اما اونم پر از احساسات و شاعرانگیه البته با جلوه های بصری بیشتر " در دنیای تو ساعت چند است؟" اگه دوس داشتین ببینین البته سلیقه ای هس اما خب به نظرم فیلم زیباییه
یکی از دیالوگ های فیلم شب های روشن که به نظرم خیلی دلنشین بود این دیالوگ بود:
استاد : من از مردم همین شهرم. همه‌ آدم‌های این شهرو هم دوست دارم. چون تقریباً هیچ‌کدوم‌شون رو نمی‌شناسم.
رؤیا : فکر کنم ایراد از منه. گدایی هم یه جور عشقه. گداییِ عشق که از همش بدتره. وقتی فکر می‌کنم، می‌بینم به همه‌چی پشت‌پا زدم و زندگی‌ام رو گذاشتم سر یه قراری که … تو می‌گی من سبک شدم؟
استاد : خُب … عشق آدمو سبک می‌کنه، ولی سبک نمی‌کنه.
رؤیا : نمی‌فهمم چی می‌گی؟
استاد : عشق باعث شده که تو بابت یه کلمه حرف، یه سال صبر کنی و وقتش که شد به همه چی پشت‌پا بزنی و بیای این‌جا. فقط آدمی که عشق سبک‌ش کرده باشه می‌تونه هم‌چین کاری بکنه. ولی، وقتی می‌گی سبک شدی، منظورت اینه که خودت رو پایین آوردی، اگه اون هیچ‌وقت نیاد، عشقش کاری کرده که تو پَر در بیاری و یه کارایی بکنی که تا حالا هیچ‌وقت فکرش رو هم نکردی. اگه منظورت از سبک‌شدن بالا رفتنه، سبک شدی. ولی اگه منظورت از سبک شدن، کوچیک شدنه؛ عاشق هر چی کوچیک‌تر بشه، بالاتر می‌ره.
رؤیا : فکر نمی‌کنی همه‌‌ی این‌ حرف‌ها تو ادبیات قشنگه؟ زندگی با ادبیات فرق داره.
استاد : همه‌ی این حرف‌ها واسه‌اینه که زندگی یه خورده شبیه ادبیات بشه.

واقعا فیلم قشنگی بود به نظرم ، و خوشحالم که شما هم همچین نظری دارین...
این فیلم دیگه ای رو هم که گفتین رو ان شاالله حتما میبینم و قطعا فیلم خوبی خواهد بود
ممنون بابت این دیالوگی که نوشتین برام...واقعا هر سکانسی از این فیلم به نظرم فوق العاده بود...و چقدر انتهای غریبانه ای داشت...

Baran یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 ساعت 17:07 http://haftaflakblue.blogsky.com/

زیارت تون قبلول❤
چقدر دوست دارم،سمت بانوان هم همین جور خلوت بشه و
با ادب و احترام ،خدمت امام هشتم برسم❤

اینکه ویشگونم بگیرن و
چادرمو کج کنن.منو عصبی میکنه

ممنون بابت معرفی فیلم.ان شاءالله ببینم

همه اوقات تون بهشتیِ اردی بهشتی

خیلی متشکرم از شما
ایشالا که سمت خانما هم یه روز خلوت میشه و میتونین با فراغ بال زیارت کنین!
مث که سمت خانما خیلی شلوغ و پلوغه!ویشگون و ...

ان شاالله...امیدوارم خوشتون بیاد از این فیلم

حال و هواتون نوبهاری

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.