نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

هفته قبل ، یادتونه که چقدر خوش گذشت!؟ این هفته برعکسش شده! از دیروز ، سرماخوردگی یقه مو گرفته ولم نمی کنه!البته اون قدرا شدید هم نیست ولی انگار ته حلق آدم ، هزار تا پشته ی خار انبار کردن و آدم هی دوست داره خنج بزنه به حلقش ، و بدی ش هم اینه که با این خنج زدنا فقط بدتر میشه اوضاع!

دیروز ، هوا خیلی سرد بود ، یه دوش گرفتم و چرت زدم و بعدش رفتم دانشکده واسه مراسم گردهمایی شاعرای ارغوان !‌همونجا ، یه دو دقیقه با یه لا پیرهن رفتم تا تریا چایی بخرم ، که بعدش احساس کردم گلوم میخاره!‌و خب ، گفتم کارم ساخته اس!‌بعدشم که حراست واسه ورود مهمونا اذیت کرد و راهشون نداد و یه ده دقه ، یه ربع ،  رفتیم بیرون با مسوول فرهنگی صحبت کردیم ، بازم به همون یه لا پیرهن ، دیگه ناک اوت شدم! حالا خوب بود که جلسه به خوبی و خوشی برگزار شد ، ولی خیلی اذیت کردن ، حالا بگذریم! همین که استاد کلاهی اهری و کاظمی و رفعت حسینی و باقی دوستان جان رو دیدیم و بعضا شعراشون رو شنیدیم ، می ارزید به همه ی این اذیت و درد و بلاها!‌و خیلی دلم صاف و صوف شد از دیدن این همه مردمان «خوب» !  و کاش میشد بیشتر میدیدمشون! و بیشتر میشنفتمشون!آخر جلسه هم همه شاعرا و خودمونیا ، بوم رو امضا کردیم و یه عکس ازش استوری کردم!‌و عکس دسته جمعی گرفتیم ، که شاید آخرین عکس دسته جمعی ارغوان بوده باشه!

بعد جلسه ، با «ح»‌و «و» قدم زدیم زیر نم نم بارون ، چتر داشتیم البته! هوا سرد بود!‌دو تا گل توی جیبم گذاشته بودم که «ن»‌داده بود بهم ، همینطوری توی راه و اتفاقی! و یه بادکنک هم برداشتیم و آوردیم! سر شام ، «ع» هم بهمون ملحق شد ، بازم صحبت کردیم و خندیدیم ، «ع»‌گفت خیلی خوب می خندی! بهش گفتم همین مدل خندیدنم عامل نصف بدبختی هام شده!‌همیشه خب ، دوست داشتم  تبسم  کنم ، ولی همیشه صدای قهقهه هام تا اون سر عالم رفته!‌البته امروز یه کلیپ دیدم ، امیلیا کلارک هم همینطوری مث من می خنده ، البته ما کجا ، امیلیا کجا ، ولی خب ، خواستم بگم که فک نکنین عیب از منه!!D:

بعد شام رفتیم همگی پیش «پ» ، البته من زودتر رفتم! یه مقدار صحبت کردیم بازم با هم...از همه چی! تا ساعتای ۱۱ دور هم بودیم! یه ادالت کلد انداختم بالا ، و سرم گیج رفت و ساعت دوازده تا نزدیکای هشت بیهوش شدم! بعدش پا شدم ، شیرعسل درست کردم و خوردم و رفتم بیمارستان ، واسه کلاس تئوری ، اولی رو که نرسیدم و حضور غیابم نشد ، دومی رو خوابیدم سر کلاس ، تایم کلاس سومی رو هم رفتم رادیوتراپی ، پیش«پ» ، توی دفتر نشستیم و چای و بیسکویت خوردیم و بازم صحبت کردیم...کلاس چهارمی رو هم پیچوندم و رفتم دانشکده ، واسه مراسم تقدیر از فعالای فرهنگی! کلی از بچه ها رو دیدم اونجا...بعد مراسم ، با «ی» رفتیم واسه ناهار مراسم ، روبروی هم نشستیم ، بقیه بچه ها هم کنارمون بودن، و کلی  با هم صحبت کردیم ، و فهمیدم چقدر فکرامون به هم نزدیکه ، و توی این چهار پنج سالی که میشناختمش ، اصلا نفهمیده بودم! بعد ناهار هم اومدم اتاق ، کل عصر رو خوابیدم! همین! آخر هفته داره همین طوری با گریپ و زکام میگذره!‌


مرا بس که بگویم دوستت دارم

مرا بس که بگویم چون آتش ها برایت سوخته ام

تا مرا بگذاری ، بروی تا باران های بعد

کویرها را بگذاری تا مرا صدا کنند

در حیرانی بادهای سوخته ، سرگردانم کنند!


صحراهایی هستند و مثل روزهای من بیهوده اند

بی شوق اند ، بی بارانند ، بی ترانه اند

بی هیچ گیاهند

بی انتظارند و بی بامداد!


روزی طولانی اند که بعد از رفتن گل ها آغاز شد

بعد از گیاه و پرنده و هرچه هست

بی عطر نارنج و لولای در که صدا می کند!


کسی نیست تا بیتابش باشم دیگر

بس که مرا تاب ابروهایت کشته است!


محمدباقر کلاهی اهری


نظرات 5 + ارسال نظر
بهامین یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 ساعت 18:10

آخی
الهی،الان بهترین؟؟

بهترم خدا روشکر:)))
ولی یه روز در میون عود میکنه سرماخوردگیم

sahar.sh شنبه 7 اردیبهشت 1398 ساعت 00:41

چقدر این شعر اقای کلاهی اهری قشنگ بود
به نظر منکه خنده بایدم بلند و قهقهه طور باشه و هیچی هم جلوشو نگیره . چقدر این کلیپای خنده های امیلیا کلارک خوب بود واقعا من نمی دونستم این شکلی می خنده ، هی سرچ کردم هی خندیدم
امیدوارم هر چه زودتر سرماخوردگی تون خوب شه
و تا باشه شادی و خنده ی قهقهه طور و از ته دل باشه

بله بله ممنون
خوب ، در مزایای رهاشدن خنده که شکی نیست ، ولی گاها موجب ترس و مخافت اطرافیان میشه!و بعد اینکه اون خنده های امیلیا در برابر بعضی از خنده های من تبسمی بیش نیست
خیلی ممنونم از شما
شاد و تندرست باشین

Baran جمعه 6 اردیبهشت 1398 ساعت 21:08 http://haftaflakblue.blogsky.com/

سلام و عرض ارادت دکتر میمِ عزیز
جهت احوال پرسی خدمت رسیدیم.
الحمدالله که بهترین؟خوب خدارو شکر
به به،چه خوب که دوستی ز آن خطه دارینان شاءاله تشریف بیارین وحسابی بهتون خوش بگذره
ممنون از همه لطف هاو
محبت هاتون؛خیلی مرسی دکتر جان

ان شاءالله که لسان الغیب از وزن شعر راضی باشه،روحش پاشه بیاد بره شرق گیلان رو ببینه
دیگه اینکه؛
منتظر پست های خوب تون هستیم
به اتفاق عزیزان تون همیشه تندرست باشیدو
دل تون شاد باشه

سلام و درود بر شماارادت از ماست
الحمدلله اوضاع مساعدتر شده ، خواب آخر هفته ای اثر خوبی گذاشته ، البته از شما چه پنهون عصر دوباره دوش گرفتم و شب رفتیم بیرون برای شام ، فک کنم دوباره عود کرد سرماخوردگی م! البته این بار لباس خوب پوشیده بودم و تقصیر از من نبود!ولی در مجموع خوبم خدا رو شکر خیلی ممنونم از احوال پرسی تون
بعله دوستان صفای گیلان و شمال رو همراه دارن و با صحبتاشون دل ما رو هم صفا میدن
بعله بعله...اصلا اگه یه بار لسان الغیب میومد تا شمت گیلان ، دیگه دلش هوای شیراز نمیکرد به نظرم
سلامت باشین شما ، ان شالله در اولین فرصت مینویسم
تن تون سلامت و ایام به کام

Baran پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1398 ساعت 22:46 http://haftaflakblue.blogsky.com/

بی عطر نارنج...شعر قشنگیِ
دیروز چوپان ازخونه آقاجان، برام دوتا شکوفه پرتقال آورد.گویا باد ریخته بودتش پای درختآی خوش عطر و
بوهستن

ان شاءالله قسمت تون بشه،گیلان،لنگرود،لیلاکوه،اطاقور رو ببین و
درکوچه های باران خورده اش،غرق بهارنارنج هاش بشین و
سرخوش بخندین؛ و بخوانین؛خوشآ گیلانو لنگرودش،خداوندا نگهدار لیلاکوهش/لسان گوید شیزار بی مثال است/اطاقور آی که عمر خضرمی بخشد زلالش
نسیم کوهسا زان لولی شنگول سرمت/چه داری آگهی زان شربت ترنجش

دکتر میم جان؟ به نظرتون؟لسان عصبانی میاد تو خوابم؟که شعر جعل میکنی

ولی جدی جدی ،نسیم کوهسارش وشربت بهار نارنجی که لب جاده می فروشن،آدم و شنگول وسرمت میکنه

ان شاءالله سفر بیخطر واستون محیا بشه و
حسابی بهتون خوش بگذره

سپاس فراوان از شما
عطر شکوفه ی مرکبات عالیه...مستی فزاست...یادمه ایام نوروز طبس که میرفتیم ، کلا بیهوش میدم از عطر بهارنارنج که توی کوچه و خیابون و همه جا پیچیده بود!
لسان الغیب اتفاقا خوشحالم میشه که شغراش این طوری در وصف خطه ی بی مثال گیلان تغییرکنه ، اون هم توسط شما
ان شاالله قسمت شه بیایم خطه ی گیلان ، اتفاقا با یکی از دوستان اون خطه دیشب صحبت میکردیم ، شرح صحبتامونو مینویسم اینجا فرصت کردم ، اتفاقا ذکر خیرشما شد وسط صحبتا ، گفتم با خوندن وبلاگ شما ، اونم فقط با خوندن کلمات نوشته های شما ، ذهن و خیال من سودایی جنگل و دریا میشه ، چه برسه این که عکس جنگل و گیلان بذارین تو وبلاگ که دیگه هیچی ، نمیشه جمع ام کرد از بیهوشی دیگه

Baran پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1398 ساعت 22:25 http://haftaflakblue.blogsky.com/

عهههسرما خوردین
شلغم بخورین دکترجان.همین طور پرتقال و
عسلعدسی و
سوپ هم عالیِ.آب جوش و
چای کم رنگلطفا خودتون رو دولا سه لاپیرهن کنین لطفا.تعرق باعث میشه زودتر بهبودی حاصل کنیدو
الحمدالله فردا سرحال و
قبراق،آدینه ی خوبی روسپری کنید و
بهترازکلارک بخندین...

بعله ، متاسفانه خودمون رو سرما دادیم!
به روی چشم ، حتما ، ایشالا که بگذره ی دوره ی این سرماخوردگی هم...آدم رو خیلی اذیت میکنه
ایشالا ایشالا...حتما...خودمو پتوپیچ میکنم!
ممنون از توصیه هاتون و ایشالا که همیشه تن تون سلامت و لبتون خندون!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.