نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

امروز!

امروز رفتیم بخش اطفال ، بیمارستان قائم ! مورنینگش خیلی خلوت تر بود ، و چرت هم بود!‌ بقیه جاها بهتر بود مورنینگش و آموزش بهتری داشت!‌البته شاید روزای دیگه بهتر بشه! یه دو دقیقه سرم رو گذاشتم رو دستم و چشامو بستم که استاد یکی از بچه ها رو که زودتر از من به عالم خواب هجرت کرده بود رو صدا زد و ازش سوال پرسید و همه مون رو آلاخون والاخون کرد!

توی بخش دو سه تا بچه پنج شیش ماهه دیدیم ، یه کم ادا اطوار در آوردیم واسه شون ولی همین جور پوکر فیس نگاه مون می کردن!‌ولی جالب بودن!‌ یکی شون تا از خواب بیدار شد و چشاشو باز کرد ، روشو چرخوند و با قیافه ی من و کناریم مواجه شد !‌و دید دو تا موجود گنده تر از خودش دارن ادا در میارن و فک کنم با خودش گفت اینا دیگه کی ان بابا! خیلی وقت بود بیدار شدن بچه های کوچیک رو ندیده بودم!‌ 

عصر رفتم دانشکده! هوا یه کم گرم بود ، ظهر که خواستم بخوابم که افتضاح گرم بود البته! یه کم دانشکده درس خوندم ، و یه گپی زدیم با علی ، و دوباره خوندم و فایلای جزوه اطفال رو از وبلاگ ورودی های قدیمی پیدا کردم و دانلود شون کردم! فک کنم تا موقع امتحان بیچاره بشم ، بس که حجم مطلب زیاده و بالاخره باید تاوان یازده هفته شل و ول درس خوندن و تفریح کردن رو یه جا بدم ! اونم توی سه هفته و تازه ، توی ماه رمضون! البته احتمال زیاد تا آخرشم همینطوری شل و ول میخونم و امتحانش هم رد میشه و بی خیال تر از همیشه به بخش بعدی کوچ می کنم ، و امیدوارم پاس شه امتحانش البته!

پنجره رو باز کردم و نسیم ملایم اردی بهشتی میاد تو اتاق ، این اردی بهشت امسال خیلی جالب شد ، اون از سرما و بارون نیمه اولش و این از هوای بهاری نیمه دومش! آخ که چقدر این نسیم و و این هوای معتدل ، عطر بهارنارنج رو کم داره! انگار عطرش توی ذهنم ورجه وورجه می کنه از عید پارسال ‌! البته چند تا از بهارنارنجای طبس رو از پارسال لابلای برگای دفتر دارم ، هر وقت هوس می کنم ، سریع سرم رو خم می کنم لای اون صفحه ها و یه نفس عمیق و بعد ، انگار کوکایین اسنیف کرده باشه آدم ، مدهوش میشه آدم!

گل حسن یوسف رو بعد عید یه کم سر و سامون دادم ، سر دو تا شاخه ش رو که سر به فلک گذاشته بود جدا کردم و سه تا قلمه ش کردم و گذاشتم توی آب و ریشه داد ، هفته قبل کاشتمش پای دو تا ساقه اصلی ، شدن پنج تا ساقه ، شاخه های جانبی ش هم رشد کردن و یه گلدون تر و تمیز شده !‌گل قاشقی رو هم کاشتم پای گل یخ ، یه کم مرتب تر شدن! این حسن یوسفه داره خوشگل میشه و رنگ و رو میگیره!


شاید واسه ماه رمضون ، یه پست بنویسم از گذشته ها و خاطراتی که اون زمان توی اون ایام داشتیم، البته اگه حوصله کنم ، خودم که خیلی دوست دارم بنویسمش! 


این چند خط رو از کتاب گرگ بیابان مینویسم اینجا ، از زبون شخصیت اول ش ، هاری هالر:


چند بار این عقیده را اظهار کرده ام که هر ملتی یا هر فردی باید به جای این که با پرداختن به مساله ی گناه در خواب غفلت فرو رود ، کلاهش را پیش خود قاضی کند و ببیند که خودش با ارتکاب اشتباهات ، سهل انگاری ها و عادات ناهنجار تا چه اندازه در شعله ور شدن جنگ و پدید آمدن نکبت و فلاکت فعلی دنیا مقصر بوده است. این تنها راهی است که شاید از درگیر شدن جنگ جدیدی جلوگیری نماید.اما به همین دلیل مرا نمی بخشند ، زیرا طبعا خودشان معصوم و کاملا مبرا از گناه هستند،از رئیس مملکت گرفته تا افسران ارشد و صاحبان صنایع سنگین و سیاستمداران و جراید هیچ یک نمی خواهند که از طرز کار و رفتار خود کوچک ترین ایرادی بگیرند ، هیچ کس اصلا و ابدا گناهی به گردن ندارد ، آدم ممکن بود تصور کند که این دنیای ما بهشت عنبر سرشت است، ولی ده دوازده میلیون کشته را زیر خاک کرده اند. اما هرمینه اگر هم چنین مقالات فحش و ناسزایی مرا به خشم نیاورد و ناراحت نکند ، باعث ایجاد اندوه و غصه در من می شود ، دو سوم از هم وطنان من این قبیل روزنامه ها را می خوانند، هر صبح و عصر این سر و صداها را می شنوند، روز به روز تغییر پیدا می کنند،تحریک می شوند ، ناراضی می شوند ، خشمگین می شوند و مقصد و هدف همه ی این حرف ها در آخر جنگ است؛ جنگ آینده است که حتما از آنچه گذشت نفرت انگیزتر و وحشتناک تر خواهد بود، همه ی این مطالب خیلی روشن و ساده است، هر آدم ساده ای می تواند آن را بفهمد و حتی اگر خودش فقط یک ساعت فکر کند به همین نتیجه میرسد. اما هیچ کس خواهان این نیست، هیچ کس نمی خواهد که خودش و بچه هایش را دست کم از قصابی میلیون ها نفر در آینده بر کنار دارد. یک ساعت تفکر، لحظه ای با خود خلوت کردن و از خود پرسیدن که آدم شخصا چقدر در زشتی و نابسامانی این دنیا سهیم است، چیزی است که احدی به آن علاقه ندارد و تا دنیا دنیاست به همین ترتیب کار ادامه خواهد داشت و مقدمات جنگ آینده روز به روز توسط هزاران تن از مردم با جدیت و پشت کار فراهم می شود.از آن موقع که این مطلب را فهمیده ام دچار رخوت و یأس شده ام، دیگر برای من وطن وجود ندارد، آمال و آرزوهایی ندارم، این حرف ها همه زیب و زیور آقایان و اربابانی است که آتش جنگ دیگری را دامن می زنند. چه فایده ای دارد که آدم انسانی فکر کند ، انسانی سخن بگوید و انسانی بنویسد ، چه فایده دارد که که انسان افکاری عالی در سر داشته باشد، در قبال دو سه انسانی که چنین می کنند روزانه هزاران مجله ، روزنامه ، سخنرانی ، جلسات علنی و سرّی قد علم کرده اند که همه سر مخالفت دارند و به مسؤول و مطلوب خود هم می رسند...


نظرات 2 + ارسال نظر
Baran پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1398 ساعت 23:13

به به حُسن یوسف
خیلی وقته از گلدونای اجی بیخبرم/:

آخ،ازاون کوکائین مدهوش وتنفس عمیق و
رفتن تو هپروت
دکتر؟انگاری تو ذورق ..بادبانها برافراشته است و
بگذارید دوربین ناخدارو بگیرم.اوه پسرتا چشم کار میکنه اقیانوس آبیِ بیکرانه
یعنی چی؟کی رسیدیم کویرِ طبس

حسن یوسف اوضاعش خوبه ، پیچک ولی مریض احواله...

کوکایین بیارم خدمتتون...یا محصولات حاوی نیکوتین !؟
ای بابا...دریا خوبه ، کویر هم خوبه ، ولی دریا بهتره...تا کوکایین هامون تموم نشده یه سفر تا نیویورک و پاریس هم بریم اگه موافقین!؟

زینب سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1398 ساعت 16:56

از حال و هوای ماه رمضانتان بنویسید. طبس برای استان یازده؟

سلام
ان شااله در فکرش هستم
فرصت بکنم می نویسم حتما
طبس قبلا جزو خراسان بزرگ بود ، بعد به یزد ملحق شد و اگه اشتباه نکنم الان فک کنم به خراسان جنوبی ملحق شده!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.