نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

بی حالی

بی حوصله م

هم بی حوصله ام و هم بی حال ، و هم تا حدودی افسرده. از عصرای جمعه ی این شهر متنفرم ، بی حاصل ترین و مزخرف ترین ساعت های هفته ام ، مربوط به همین ساعت ها هست ، و همین ، اون قدر بد و چرت هست که اصلا مغز آدم رو به فنا میفرسته ، و یه کاری میکنه که دوس داشته باشی فقط این بلاتکلیفی با خودت و جهان دور و برت تموم بشه.

دو روزه که به شدت مغزم داغونه ، نه حوصله ی صحبت کردن دارم ، نه حوصله ی جواب دادن ، نه حوصله ی فکر کردن ، نه کتاب خوندن ، نه فیلم دیدن ، نه قدم زدن ، نه زندگی کردن. هر مکالمه ای که شروع می کنم ، مراقبم که گند نزنم و متاسفانه گاهی گند زده میشه بهش. واسه همین سعی می کنم کمتر حرف بزنم و همین هم باعث میشه بی حوصله تر بشم ، سیکل معیوبی شکل گرفته!

دیشب ، از حرم که برگشتم ، فقط میخواستم که بخوابم!‌ همیشه شبایی که روز بعدش تعطیلم رو تا سحر بیدارم و با کتاب و فیلم و... مشغول می کنم خودمو ، دیشب اونقدر خسته و بی حس و حال بودم که فقط دوس داشتم هیچ عاملی مزاحمم نشه و فقط بتونم بخوابم ، و خوابیدم!

امروز ، بعد از مدت هااا ، کتاب «به زنی در حوالی تهران»‌ ناصر ندیمی رو باز کردم ، سه چار سال پیش خریده بودمش. پر از سانسوره. اون پسره ی کتاب فروشی «آبان» توی پاچه م کردش ، مث اون کتاب دیگه ای که از محمدسعید میرزایی پارسال بهم انداخت. بعد از اون دیگه کمتر «آبان» رفتم و هر بار هم که رفتم ، فقط به حرفاش گوش دادم و هر کتابی که پیشنهاد میداد رو فقط یه چار تا ورق میزدم و نمیخریدم و فقط کتابی که میخواستم رو میگرفتم. چند ماهی هم هست که دیگه نرفتم. این کتاب ناصر ندیمی رو هم الان نشستم یه تیکه هاییش رو خوندم ، بد نبود ، ولی اونقدرام به دلم نچسبید ، متوسط بود.

بعدش گزیده ی شعرای فاضل نظری رو خوندم ، که «ح»‌ آورده بود تا بدم به «پ» ، خودم قبلا قطع جیبی ش رو داشتم ، کتاب خوبی بود ، دو سه سال پیش هدیه دادمش  و از اون زمان به بعد هم دیگه فک کنم فاضل نظری نخوندم ، امروز دوباره یه کم خوندم ، مخصوصا اون غزلی که توی بیت آخرش میگه:«تنهایی و رسوایی ، بی مهری و آزار » رو ، و یاد قدیما افتادم. خوشحالم که دیگه سلیقه م از فاضل رد شده و دیگه شعرای فاضل راضی م نمی کنه!


گلدون های حسن یوسف رو گذاشتم پشت نوری که از پنجره میومد داخل و یه کم غلظت و شدت ش کمتر بود و نمیسوزوندشون ، یه کم به حال اومدن. 

آهنگ Un Amor از گیپسی کینگ خیلی به دلم نشست ، الان هم که به یادش افتادم پلی ش کردم.

بلاگ اسکای قات زده ، قالب وبلاگ رو عوض کرده! شکل قالب ش بدک نیس ، ولی خیلی نامنظمه برام! امیدوارم بشه عوضش کرد!


من بلدم حال خودمو خوب کنم ، ولی امروز تا دو سه ساعت دیگه چنین قصدی رو ندارم، چرا؟ چون هوای بیرون گرمه و میخوام فقط اینجا اپیدمیو بخونم و کار خاص دیگه ای نکنم.

دلم برای عصرای فروردین و اردیبهشت تنگ شده!


کاش ما آن دو پرستو بودیم ، که سفر می کردیم ، از بهاری به بهاری دیگر!


همین



نظرات 6 + ارسال نظر
لبخند ماه دوشنبه 24 تیر 1398 ساعت 17:20 http://Www.labkhandemoon.blogsky.com

این پست بیحالی همش جلو چشممونه دکتر جان. یه پست باحال منتشر کن

به روی چشم
حتما حتما

بهامین شنبه 22 تیر 1398 ساعت 12:38 http://notbookman.blogsky.com

سلام
روز بخیر
زیارت قبول
کاملا این حس کلافگی و دل گرفتگی میفهمم ،اینکه حتی حوصله غلبه کردن به حال خوب را گاهی نداریم .
همه این ها بارها برای من هم اتفاق افتاده.
حال دلتون همیشه خوووب

سلام
روزتون بخیر
خیلی ممنونم
آره ، دیروز خیلی خسته کننده بود زندگی
شب بهتر شد ، ولی عصرش اصلا جالب نبود
ممنونم از شما ، و ممنون بابت همراهی تون
لبخندتون مستدام

لبخند ماه جمعه 21 تیر 1398 ساعت 20:48 http://Www.labkhandemoon.blogsky.com

سلام اقای دکتر
جمعه ها همه همینطورن. بعضی وقتها باید رهاش کرد بگذره فقط..

زیارتتون هم قبول.
میگم من با این مدل قالبهای بلاگ اسکای نمیتونم کنار بیام. ویرایش قالب هم نداره تهش کد موزیک و کد وبگذر بزنیم

شعرای فاضل زمانهای خاصی میچسبه من خیلی وقته نخوندم.

و اینکه هفته که شروع بشه حال دلتون قطعا خوب میشه

سلام استادجان
خیلی غیرقابل تحمل بود امروز
واقعا برنامه درست و حسابی ای نداشتم براش ، همین باعث شد حوصله م سر بره
الان بهترم و امیدوارم تابستون مسخره ی خوابگاه بخیر بگذره فقط
البته پارسال این موقعا حالم داغون تر بود
امسال باز تازه بهترم به نسبت پارسال

اره این قالب بلاگ اسکای اصن جالب نیست
فک کنم ویرایشش نمیشه کرد

ایشالا که حال شما و خانواده تون همیشه خوب باشه

موفق باشین

sahar جمعه 21 تیر 1398 ساعت 18:30

اصن نمی دونم چرا این روزا این شکلی شدن انگار زمانم حتی متوقف شده
چقد باحال نوشتین اون قسمت کتابفروشی ابانو
امیدوارم این بی حالی ام که انگار گردشو همه جا پاشیدن کم کم جاشو به هیجان و روزای خوب بده

خیلی مسخره شده این روزا
از تابستونای خوابگاه بیزارم ، واقعا بیزارم
امیدوارم به خیر بگذره فقط
ممنون که خوندین

جارچی جمعه 21 تیر 1398 ساعت 17:41 http://greatjarchi.blogsky.com

سلام
وب جالبی داری.
پرستو ، مدتها بود اسم پرستو را کم میشنوم ،خوب تشبیه کردی.
موفق باشی

سلام
خیلی ممنونم
اون قسمت پرستو ، بریده ی شعری بود از فروغ فرخزاد فقید
متشکرم از شما

حمیدرضا جمعه 21 تیر 1398 ساعت 17:38 http://www.khodrofanni.ir

درود بر شما
در مورد بلاگ اسکای؛ به نظر میاد تغییرات بیشتری در دست انجام باشه. انگار دارند قالب های بیشتری رو بارگذاری می کنند. بخش ویرایش قالب هم اونطور که از ظاهر قضیه معلومه فعلا از کار افتاده.
امیدوارم این سیستم وبلاگدهی به روز و سریع و قدرتمند باقی بمونه. دیشب می خواستم برم بیان؛ اما بیان یک سیستم پولی، اعصاب خرد کن و نه چندان جالبه.
فعلا بای

سلام و درود
ممنون بابت توضیحاتت
امیدوارم فقط کاری نکنن که نوشته های قبلی مون بپره و دیگه نشه برگردوندشون!
ممنون که سر زدی
موفق باشی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.