نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

امشب

دارم یه مجموعه ی یک ساعته تلفیقی موسیقی  کلاسیک بی کلام گوش میدم!
اتاق تاریکه ، ماه ، نور نقره ای خودشو میپاشه روی میز و لپتاب و دیوار و فرش اتاق 
پریشب ، شب امتحان اپیدمیو بود ، امتحانی که ازش اصلا خوشم نمیومد و فقط دوست داشتم پاسش کنم و تموم شه
موقعی که داشتم مبحث بیماری های روانی ش رو میخوندم ، این فکر توی ذهنم جرقه زد که هرچقدر آدم فکر کنه که از نظر روانی سالم تره ، احتمالا همونجا جرقه ی به فنا رفتن خودش رو زده! 
همون شب ، موقعی که میرفتم واسه شام ، ماه رو دیدم که طلوع کرده بود ، خیلی خیلی قشنگ و درخشان ، توی پس زمینه ی نارنجی افق. ماه شب چهارده. خیلی قشنگ بود. بعضیا میگن ماه شب چهارده ، باید سایکوز میشه ، آدمو روانی میکنه. بعضیام میگن نه. از نظر علمی هم مث که رد شده. من میگم ماه شب چارده شاید باعث سایکوز نشه ، ولی آدمو یاد خیلی چیزا میندازه ، یاد خیلی چیزا.
همون شب ، ماه گرفتگی رو یادم رفت ببینم ، صبحش یادم افتاد. امتحان اپیدمیو کار خودشو کرد و ذهنمو اون قدر درگیر کرد که یادم رفت خسوف رو ببینم. یاد پارسال همین موقعا افتادم که ماه گرفتگی شده بود و با بچه ها رفتیم دیدیم. 
همینطوری که داشتم میرفتم واسه شام ، صدای خش خش برگا رو شنیدم. خیلی خلوت بود. تابستون خوابگاه خیلی بده ، سخته ، ولی خلوتی ش رو دوس دارم. قبلا ، تا همین دو سه سال پیش ، اگه ازم میپرسیدی ، میگفتم خلوتی رو دوس ندارم ، الان میگم تنهایی و خلوتی رو ترجیح میدم به شلوغ و سر و صدا. 
دیروز «ر» اومده بود. با هم رفتیم کتاب فروشی آبان! همین چند روز پیش گفته بودم دیگه آبان کمتر میرم و این حرفا!‌ این بار به خاطر تخفیف تابستونه ی بیشترش نسبت به بقیه ی جاها ، رفتیم دوباره! برقش قطع شده بود و با نور گوشی دنبال کتابا گشتیم. چشمم به کتاب »هواخواه« افتاد ، که هم اسم کانال تلگرام مونه! نویسنده ش ویت تان نوین بود ، و جایزه ی پولیتزر ۲۰۱۶ رو برنده شده. یه کم ورق زدم ، و گفتم بخرمش. بعد از یه پسره ای که اونجا بود ، از براتیگان کتاب خواستم ، در رویای بابلش رو آورد که خونده بودمش ، بعد «ویلارد و جایزه های بولینگش» رو آورد ، اینم برداشتم ، و با بیست درصد تخفیف خریدمشون. ظهر هم قبل امتحان یه کتاب از کتابخونه دانشکده گرفته بودم. حالا شیش هفت تا کتاب نخونده توی کمدم دارم که فک کنم تا اواسط پاییز واسه ام بس باشه. بعد رفتیم پردیس کتاب ، اونجا دو تا کتاب واسه ریحان خریدم ، «ر» هم یه کتاب از سلینجر خرید و یکی هم از نیکلای گوگول. شام رفتیم پیتزا خونه ، وسطای شام «ر» ازم پرسید شلوغی رو ترجیح میدم یا خلوتی رو. و اونجا بود که به فکر افتادم که شلوغی که برام مزاحمت ایجاد نکنه رو باهاش مشکلی ندارم ، ولی شلوغی زیاد رو قطعا دوس ندارم.

ماه از پنجره کوچید
بهار از درخت
گوزن از قصه
و شعری که می گفتم
دیگر ادامه نیافت
همه چیز تمام شد
سوار قطار شدی و رفتی
حالا باید
در شهری دور باشی
در قلب من چکار می کنی؟

رسول یونان


نظرات 3 + ارسال نظر
Baran دوشنبه 31 تیر 1398 ساعت 21:52

چه شعر قشنگی
آره،منم شلوغی زیاد قاطی میکنم
دستتون درد نکنه که برا ریحانه بانو کتاب خریدین
ایشلا همه ی کتاباش رو بخونه و
تو کتاب خونه بگذاره و
به سلامتی وقتی خانم خونه شده،وقت گرد گیری کتاب خونه اش، کلی تو دلش یادتون میکنه و
بهتون افتخار میکنهخیلی خیلی خوبه که آدم داداش داشته باشه
خدا شمارو به اتفاق عزیزان تون حفظ کنه

خیلی مچکررر
قربان شما
ایشالا که بخوندشون و بعدا برای منم کتاب بخره

اره داداش واسه ی دخترا خوبه ، خواهر هم برای ما پسرا
فک کنم اگه داداش میداشتم هرروز تو خونه دعوا راه مینداختیم

ممنون از شما ، حضرت باران
شما و عزیزانتون هم همیشه سالم و شاد باشین ، در کنار همدیگه

لبخند ماه یکشنبه 30 تیر 1398 ساعت 01:03 http://Www.labkhandemoon.blogsky.com

لبخند ماه جمعه 28 تیر 1398 ساعت 02:02 http://Www.labkhandemoon.blogsky.com

بابا دمت گرم دکتر
با این همه مشغله باز میری سمت کتابخوانی و کتاب خریدن.

ایول بابا

ارادتمندیم
درس پس میدیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.