نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

این چند روز

ببین

من خیلی غرغرو ام! خیلی بعضی وقتا جدیدا منفی باف و دپرس و بدبین ام به بعضی چیزا!‌ ولی بعضی از دوستام خیلی باز از من بدترن! جلو اونا من خوشبین خوشبیییینم! دیروز توی درمونگاه ، بیست و دو نفر بودیم و  یه استاد! استاده گفته بود که همه ساعت هشت صب درمونگاه باشیم. مام خب قبل هشت طبق معمول رسیدیم اونجا ، داخل درمونگاه انگار سونای مرطوب راه انداخته بودن ، اونقدر که گرم بود و هواش دم داشت. یه دونه پنکه ی زپرتی فقط توی اتاق میچرخید که لطف میکرد و هوای بازدمی خودمونو دوباره میزد تو صورتمون. بعد خب من با این که خیس عرق بودم از همون اول و سر صب هم بود و کلا حوصله پوصله هیشکیو نداشتم ، ولی همیجوری آروم نشسته بودم، استاده هم طبق معمول یه بیست دقیقه ای دیرتر اومد. بعد یه کم بعضی مباحثو درس داد و توضیح داد ، « پ » کنارم نِشِسته بود ، گفت چقدر استاده مث تو آروم و با حوصله اس!! اصن شاخ و برگام ریخت ! جالب بود برام!‌ بعد چند تا مریض دیدیم ، خیلی طول کشید ،یه چند تا سوال رو هم با بچه ها جواب دادیم و خیلی خودم حال کردم!  یه مقدار معاینه شون و شلوغی درمونگاه همه مون رو کلافه کرده بود ، تا حدی که بچه ها میخواستن همو بخورن!‌ دیگه هیچی ، به خیر گذشت و آخر سر ، استاده گفت بچه ها شما گروه متوسط به بالایی هستین ، چند نفرتون اوضاع تون خوبه ، ولی این کافی نیس!‌ که دیگه بچه ها شرو کردن و از گرما و شلوغی و مباحث اضافی تدریس شده و... شکایت کردن و غر زدن و این مسائل!‌ حالا به هرترتیب فهمیدم بابا اونا از من بهونه گیرتر و  غرغرو ترن باز! 


همونجا وسط درمونگاه ، از «پ» درباره جنسیت کلمات توی زبون فرانسه پرسیدم ، گفت آره همچین چیزی وجود داره ، و یه کم درباره زبان فرانسه صحبت کردیم و برام توضیح داد! علاقه مند شدم بش!‌ برم یاد بگیرم فرانسوی!؟!


امروزاین کتاب براتیگان رو تموم کردم ، «ویلارد و جایزه های بولینگش» ! چرت محض! دوباره از همون کتاب فروشی آبان گرفته بودمش و پیشنهاد پسره ی کتابفروش اونجا بود. بعد جالبه این پسره ، اون پسره ای نبود که قبلا یه کتاب تو پاچه ام کرده بودااا ، یکی دیگه بود اصن! گفتم شاید این یکی دیگه عادت به کتاب انداختن به ملت رو نداشته باشه که متاسفانه اشتباه میکردم! دیگه من باشم به کتابای پیشنهادی این کتابفروشا گوش بدم...


دیشب سریال  La Casa de Papel رو شروع کردم ، جنایی عه! خیلی خوب بود.


امروز سالروز صدور فرمان مشروطه بوده. نظرات مختلفی رو تا حالا پیرامونش شنیدم و خوندم . امیدوارم بعدا بتونم دو سه کتاب خوب و بی طرفانه بخونم درباره ش! چیزی که مهمه اینه که بعد از ۱۱۳ سال از امضا شدن این فرمان ، هنوز که هنوزه این مملکت در مفاهیم بنیادی دموکراسی و آزادی ، کمیت ش لنگ میزنه! ۱۱۳ سال اصلا زمان کمی نیست ! 



نظرات 3 + ارسال نظر
sahar.sh سه‌شنبه 15 مرداد 1398 ساعت 18:03

منم خیلی فرانسه دوس دارم همیشه دوست داشتم برم یاد بگیرم چنبارم رفتم ثبت نام کنم ولی همیشه یه بهانه یا یه کلاس دیگه بود که نمیشد برم بعد با خودم فک میکردم کاش بجای انگلیسی و عربی ، تو مدرسه فرانسه یاد میدادن

چقد من با این قسمتای کتابفروشی ابان میخندم باز کتاب خوبه بکنن تو پاچه ادم منکه هر بار رفتم داروخونه یکی میخواس یه کرم بی نام نشون رو دست موندشو واسه جوش و چین وچروک و .. بندازه به ما
من گاهی فک میکنم اصلا ازادی و دموکراسی شاید تو هیچ حکومتی صد در صد وجود نداشته باشه اما به نظرم تو مملکت ما این کلمه ها حتی کاملا متضاد با سیستمی که شکل گرفته

آره من کلا به تاریخ و فرهنگ و ادبیات و همه چی فرانسه علاقه دارم!
تا یکی دو قرن پیش زبان فرانسه زبان دربار کل اروپا بوده!‌یعنی زبان رسمی اروپا فرانسوی بوده!
کاش کنار عربی و انگلیسی ، فرانسه هم یادمون میدادن واقعا!

بابا اصن این فروشنده ها نمیدونم چرا اینجوری ان!‌یه طوری وانمود می کنن انگار جنسای فروشگاه شون توی عالم تکه! دیگه هیچ فروشگاه دیگه ای بهتر از اونا پیدا نمیشه!‌ باید یه کاری کرد که سرمون کلاه نذارن : همیشه بدونی چی میخوای بخری و چه مارکی میخوای بخری و محدوده قیمتش توی بازار چقدره حدودا!‌وگرنه احتمالا این تو پاچه رفتنه خیلی زیاد میشه!

آره ...متاسفانه آزادی مفهوم گم شده ی این روزای این سرزمینه....

Baran سه‌شنبه 15 مرداد 1398 ساعت 17:38

سلام بر شما دکتر میمِ همین جوری آروم نشسته ی آتش فشانی

به نظر من،(طبق دریافت سیگنال ها و
پارازیت ها و
لحن واژگان تون..)بحمدالله شما نصبت به قبل ترها،خیلی آروم و
با حوصله تر شدین.والبته قطعا آروم ترو
صبورتر می شین وهمین رویه ی نگاه عمیق طبیعت و
گل وگیاه ودرخت و......به آرامش بیشتری می رسین
البته قاطی کردن تو شلوغی و
گرما و
گرسنگی ،در صفراوی هاخیلی هم طبیعیِ
بله،زبان فقانسه ای خیلی هم بامزه اس.والان منو یاد سکانسای فیلم،"در دنیای تو ساعت چند است؟"....
دیگه اینکه
جای شما سبز
هم اکنون بارش ها در آسمان ولایت مان شروع شده و
کولو مولو ها خاموشن و
درپنجره ها گشوده اس و
نوک مماخ مون درشرف یخ زدگی
امیدوارم فصل گرما بخیر وخوشی رو به پایان برود و....پیشاپیش سلام می کنیم به پادشاه فصلها و.... سرافراز و سربلند باشید همیشهههه

سلام و درود بر شما حضرت باران
اتفاقا امروز باز درمونگاه غیر قابل تحمل تر بود برامون! استاد دو ساعت و نیم دیر اومد و هوااا همممم گرررررممم
بازم کظم غیظ کردیم دیگه! تا ببینیم تا کجا تحمل میکنیم!
البته فردا با رییس دانشکده جلسه داریم. گمون نکنم بتونم اونجا خودمو کنترل کنم!

عه باید این فیلم در دنیای تو رو ببینم ، خوب شد یادم انداختین
یه کانال توی تلگرام یافتم ، آموزش زبان فرانسوی ، ببینم کی حوصله می کنم که جلسه اولش رو کار کنم

خوش به حااااالتون...واقعا دلم پر کشید واسه این هوایی که گفتین...ما که اینجا توی این شهر ، فقط داریم از گرما بخارپز میشیم!

خوش بگذره ایام ، مخصوصا در این هوایی که ذکرش رو کردین

بهامین سه‌شنبه 15 مرداد 1398 ساعت 10:48 http://notbookman.blog.ir/

من فکر میکنم اتفاقا خیلی صبور هستین.
از گرما هوا نگید که من رسما صبحا و بعدظهر ها بیرون نمیرم واسه همین گرما هوا

نمیدونم والا ، دارم دچار دوگانگی رفتاری میشم فک کنم!
خیلیییی گرمههه
اصن تو سایه وامیستی خیس عرق میشی ، خیلییی گرمهههه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.