نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

خزان

خب خب خب خب

سه هفته اس ننوشتم ، نه این که حرفی نداشته باشم هااا ، اتفاقا اونقدر حرف زیاد دارم که نمیدونم چطور بگم یا اصن بگم ، نگم!؟ همینه که اینطوری یه پا در هوا موندن فکرایی که توی ذهنم ان!‌ 

امروز از خونه برگشتم. بعد از حدود دو ماه تونستم برم خونه واسه ی دو روز. بیشترین مدتی بود که خونه نرفتم ، و البته به این دوری عادت کردم و کاریش نمیشه کرد. همین دوری باعث میشه که وقتایی که مشهدم ، از وقتم درست استفاده کنم و تا حد امکان لذت ببرم و بیهوده سر نکنم  ، و مواقعی هم که خونه ام ، توی همون مدت کوتاه از فرصت استفاده کنم و هرکسی رو که میخوام ببینم و هرجایی که میخوام برم و البته فرصت هزار تا کار دیگه رو هم پیدا نکنم! و همچنین توی این خونه به دوشی که امسال وارد سال ششم شده ، یاد گرفته م که سبک بار و سبک بال برم و برگردم  ، انگاری اگه همین الان بهم بگن پاشو آماده شو که نیم ساعت دیگه میخوای واسه دو هفته بری یه شهر دور ، سریع آماده شم و بی هیچ دلهره ی خاصی از پابندی های زندگی روزمره ، بار و بنه رو بردارم و بزنم به دل جاده! و واقعا این نوع سبکبالی و آزاد بودن رو دوست دارم.


دیشب با بابا رفتیم مزرعه ی زعفرون رو آبیاری کنیم. ساعت دوازده و نیم تا دو و نیم شب! هوا سرد بود و مهتاب هم که نبود! یاد اون شبی افتادم که دو ماه قبل تجربه کردم ، در همون شرایط و البته در جایی متفاوت. آسمون پر از ستاره ، سکوت نیمه شب ، خنکای هوا ، صدای پای آب . دیشب هم صدای پای آب رو ضبط کردم و اینجا آپلود میکنم تا شمام برین توی اون حس و حال ، اگه که دوست داشته باشین!

همینطور که ستاره ها رو دید میزدم ، یه شهاب از صورت فلکی جبار آسمون رو شکافت و محو شد. و یاد اون شبی افتادم که با گروه نجوم دانشگاه فردوسی رفتیم کنار برج رادکان چناران برای رصد بارش شهابی برساوشی ، اول با خودم فک کردم که سه سال قبل بود ، ولی بعد که بیشتر دقت کردم ، دیدم آذر ۱۳۹۴ بود و یعنی چهارسال ازون زمان گذشته...! کرک و پرم ریخت از این همه سرعت گذر ایام! خیلی ازون شب خاطرات جالب و خوبی دارم : دراز کشیدن زیر آسمون و هوای به شدت سرد رادکان و چند تا پتو انداختن روی خودمون و دیدن شهاب ها ،  کنار آتیش نشستن و صحبت کردن و خاطره نوشتن توی دفتر خاطرات ، ساندویچ کالباس سرد با نوشابه خوردن توی اون هوای یخ! خیلی شب جالبی بود ، فک کنم یه یادداشتی هم همون زمان نوشته باشم اینجا درباره ش.


توی این سه چهار هفته ، کلا درس و مشق رو کنار گذاشته بودم. کلی جلسه شعر رفتم با بچه ها ، سلف دانشگاه فردوسی رو تجربه کردم و چقدر جالب و خوب بود ، تجربه های جالبی داشتم که بعدا مینویسم درباره شون. یه کتاب فروشی دیگه هم پیدا کردم ، اول خیابون سناباد ، به اسم کتابفروشی شقایق ، هم قیمتاش خوب بود ، هم با محیط به هم ریخته و شلوغ و خاک خورده ش خیلی حال کردم.


درمورد کتاب های دور و برم:

مسیری باریک به ژرفای شمال ، اونقدر ترجمه ش افتضاح بود که همون اول راه کنار گذاشتمش

چرا ملت ها شکست می خورند ، حدود سیصد صفحه ش رو خوندم و خیلی جالب بود.

الان دارم «هواخواه» رو میخونم ، از ویت تان نوین. کتاب قشنگیه ، ولی آروم پیش میرم . هم واسه این که لذت ببرم از کتاب و سرسری خونده نشه ، و هم اینکه توی دو ماه اخیر یکی همون کتاب «مسیری باریک...»‌و یه کتاب دیگه ، اونقدر چرت بودن که اصن حس و حالمو گرفتن!


همین هفته نیشابور هم رفتیم راستی! آرامگاه خیام و عطار و کمال الملک ، و قدمگاه و ... بعد از یک سال رفتم نیشابور ، این دفعه هوا ابری و خزان زده بود و حس و حال جالبی هم داشت. خوش گذشت. بعدا عکس هاش رو هم آپلود میکنم اینجا.


صدای پای آب

نظرات 5 + ارسال نظر
Baran دوشنبه 20 آبان 1398 ساعت 19:51 http://haftaflakblue.blogsky.com/

سلام و
درود و
سپاس بسیار بابت صدای پای آب

سلام و درود حضرت باران
خواهش میکنم
ممنون از همراهی تون

کِرْمِ درون سه‌شنبه 14 آبان 1398 ساعت 20:28 http://devilsown.blogsky.com/

آقا از اون شب رادکان گفتی خاطراتم همه زنده شد :))) یادش بخیر، چقدر اون موقع ها وقت آزاد زیاد تر داشتیم، الان که بترم پایین ترا رو میبینم حس پیر بودن بهم دست میده واقعا هم چقدر سریع میگذره، 4 سال... همین موقع های سال بود تقریبا فک کنم.

راستی اون چرا ملت ها شکست میخورند هم خیلی باحاله عالیه!

آره آرهههه ، اون زمان خیلی آدم وقت آزاد داشت ، الان واقعا دست و پامون بسته اس...بعد اینکه به قول تو ، شدیم ترم بالایی های دانشکده هااااا
خیلی سریع میگذره ، آره همین آبان و آذر بود فک کنم...

آره واقعا کتاب قشنگیه ، خیلی دقیق و مستند هستش ، نویسنده هاش هم خیلی خوبن

sahar.sh شنبه 11 آبان 1398 ساعت 18:27

دیشب داشتم یه مطلبی می خوندم که یجاش نوشته بود:" امروز روز نویسنده اس . "من واقعا دوس دارم این روزو به شما تبریک بگم چون واقعا ساده ، روان و تاثیر گذار می نویسین و اینکه خوشحالم بعد از مدتی اینجا نوشتین

سلام و درود
خیلی ممنوون از شما
نظر لطف تونه و همراهی تون باعث مسرته

حافظی شنبه 11 آبان 1398 ساعت 01:22

سلام دکتر
منم دکترم از جنس دندانپزشکش البته
از دست زحمت های استاد آناتومی توی نت دنبال یه جزوه آناتومی می گشتم که با وبلاگ شما آشنا شدم
متاسفانه جزوه آناتومی عملی شما نتونست بهم کمکی بکنه
امیدوارم بسیار پیروز باشید

سلام و دروددکترجان
از آشنایی با شما خیلی خوشحال و خوشوقتم
متاسفانه درس آناتومی ازون درسای چغر و اذیت کننده س!
یه مدت به دلیل نابودی بلاگفا و وبلاگ ورودی مون ، جزوه های کلاسی رو توی وبلاگ من میذاشتن بچه ها ، ولی خب ، این جریان مربوط به حدود چهار سال قبل هست و جزوه ها قدیمی شدن اکثرن! خوشحال میشدم اگه جزوه ها مفید میبود که متاسفانه مثل اینکه مفید نبودن.
موفق باشین

Noor جمعه 10 آبان 1398 ساعت 23:51

خیلی وقت بود ننوشته بودین...منتظربودم
صدای پای آب واقعا شنیدنیه
نظرتون باصدای نوازش آب چیه؟!

سلام و خیلی ممنون بابت همراهی تون
خیلی ممنون از شما ، بله واقعا
صدای نوازش آب هم اسم زیباییه ، برای صداهای ضبط شده ی بعدی حتما استفاده میکنم ، ممنون از پیشنهادتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.