نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

شبانه ها...

امشب ، نم نم بارون میبارید

از سوندکلود آهنگ میشنوم ،

چراغ مطالعه ، روشنه و اتاق نیمه روشن ، نیمه تاریک...

گل ها ، شاداب و سرحال ، مخصوصا گل یخ و حسن یوسف


در یک ماه گذشته ، مشغول خوندن برای امتحان پره اینترنی بودم. بعد از یک دوره ی درخشان از نظر روانی و بینش در زندگی ، که حاصل خوندن «درمان شوپنهاور»‌ بود، الان ، در سطح پایداری از آرامش روانی قرار دارم ، و امیدوارم این حس حفظ بشه. 

سه هفته خونه بودم ، کنار خونواده ، و کتابخونه میرفتم و درس میخوندم و گه گاه ، دوستام رو میدیدم و در مجموع خوب بود.

یک هفته است به مشهد برگشتم. این اتاق رو دوست دارم. تنهایی این اتاق رو دوست دارم. این که شبها پشت این پنجره بشینم و از زندگی ، از نفس کشیدن لذت ببرم رو دوست دارم. امروز ، نشسته بودم کف اتاق ، داخل استکان آب جوش ریخته بودم و روی میز گذاشته بودمش و چای کیسه ای هم داخلش دم میکشید. تلالو چای کیسه ای داخل استکان ، بخار ملایمی که از آب جوش برمیخاست و در هوا محو میشد ، در پس زمینه ای از تصویری که شهر بود و ساختمونها و کوه های اطراف ، اون چنان لبریز از شعف کرد منو که حد نداشت. یاد چند روز قبل افتادم که دانشکده درس میخوندم و هوا سرد بود ، و گوشیم رو خاموش کرده بودم تا با آرامش و بدون حواس پرتی درس بخونم ، و توی تایم استراحتم رفتم تریای دانشکده ، و چای  گرفتم و گذاشتم روی میز ، و خواستم گوشیم رو روشن کنم ، که با دیدن بخار ملایمی که از لیوان چای بلند میشد ، منصرف شدم ، و نشستم و به لیوان چای روی میز ، به نمکدانی که روی میز رها شده بود ، به دانشکده که از ورای پنجره دیده میشد ، نگاه کردم ، و به سالهایی فکر کردم که در این فضا گذروندم . سالهایی که مثل بخار برخاسته از چای روبروم ، محو شده بودن،،،


مشغول خوندن «درخت انجیر معابد» از احمد محمود هستم الان. داستان قوی و قلم فوق العاده ای داره. تعریف کتابهاش رو اینجا از چند نفر از خواننده های وبلاگ و همچنین از بعضی دوستانم شنیده بودم. 


به افق نگاه میکنم.

به کوه هایی که پوشیده شدنشون از برف ، سبز شدنشون از بارندگی ، صلابت شون رو بارها و بارها دیدم ، و از دیدنشون لذت میبرم... به نورها نگاه میکنم ، به خانه ها ، اتاق ها و آدمهایی که پر از فکر و خیال و اتفاق ان...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.