نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

نسیم کوهسار

اینجا ، صفحه ایست برای نوشتن حرف هایی که گاه ، درون ذهن آدم ورجه وورجه می کنند! و برای نوشتن حرف هایی که هیچ گاه ، بر زبان نیاورده ایم!

بوی پاییز...

نشسته ام پشت میز اتاق

اتاق نیمه تاریک ، نیم ساعت قبل ، ماه شب ششم رو تا غروب ش در پس کوه های مغرب تماشا کردم ، ذره ذره پایین رفتنش و پنهان شدنش.

گل ها ، پر و بال گرفته در کنار دست هام نشستن ، انگشت هام ، روی کیبورد می لغزه و نور ، از ورای شیشه ی آشنا به چشم هام میرسه و روی میز و دفتر و قلم ها میپاشه...

آهنگ های آرامشبخشی که رضا میذاره چنل رو میشنفم ، و موسیقی های متن دکالوگ رو. و ذهنم رو میبره با خودش...

هوا ، نفسش پاییزی شده ، مشامم بویی رو نمیشنفه ولی خوب میتونم تشخیص بدم که عطر پاییز کم کم داره می پیچه لابلای کوچه ها و درختا و آسمون...

می نشینم پشت پنجره ، بعد از مدتی دوری از این اتاق و پنجره و خوشه های گندم و برگ های بنفش حسن یوسف و ابلق های پویای پتوس  و تار و پود قالی آرامشبخشش...

می نشینم پشت پنجره و به تمام پاییز ها و شب هایی فکر می کنم که پشت این پنجره ، پشت این پنجره ها نشستم و  به آسمون نگاه کردم و در خیال خودم غوطه ور شدم ، خیال و خیال و خیال...

چند شب قبل ، با تکه متن و آهنگی ، به یاد پایان داستان «خانواده ی تیبو» افتادم و آنتوان تیبو و پایان زندگی ش. نشستم و فکر کردم و فکر کردم و فکر کردم...این پایان ، همیشه برام جذاب بود و برام جذاب خواهد موند...

چند وقتی هست خیلی به فکر هواپیمای اوکراینی می افتم ، به یاد ۱۷۶ مسافر بی بازگشتش ، و هربار ، مثل الان ، اشک هام بی اختیار جاری میشن. هربار که هواپیمایی می بینم که در حال صعود هست ، به این فکر میکنم که شاید در همچون ارتفاعی و در همچون شرایطی ، اون اتفاق دردناک و دردناک و دردناک افتاد ، اون اتفاقی که تا پایان عمرم که نه ، تا خود قیامت مثل یک زخم کهنه در دلم باقی خواهد موند.

هیچ وقت اون صبح شنبه ی سرد دی ماه ای رو فراموش نمی کنم ، که داخل ماشین دوستم نشستم ، و رو کرد به من و گفت : دیدی اعلام کردن؟ هواپیما رو موشک ساقط کرده. و من دیگه هیچ چیز نمی فهمیدم...

امان از دل

امان از دل

امان از دل


التماس دعا

نظرات 2 + ارسال نظر
Baran جمعه 7 شهریور 1399 ساعت 08:31 https://haftaflakblue.blogsky.com/

دیشب چندتا از این ماه شب ششم عکس گرفتم.رنگ و بوی ماه ام پاییزیِ.دست دکتر رضا درد نکنه.گل و گیاه این مدل موسیقی دوست دارم.والبته توجه،توجه وتوجه.
بله،نفس شهریور کاملا پاییزیِ،کاملا آدمو مست وملنگ میکنه...
واین پنجره ی روبه آسمون تون خیلی خوووبه.خیلی...ممنون که بعد مدتها دوری،مارو هم به این اتاق زیبا با اون نوری که به تصویرکشیدین دعوت کردین.میدونید دکتر میم جان؟همراه برادرهام خواستیم فیلم ببینیم.سالن منزل مون همچین نوری داشت.بمحض اینکه فیلم پخش شد،خانم نیکول کیدمن جیغ کشید.ومن زهرترک شدم هیچ.از چهره ی وحشت زده ی برادرم غش رفتم:)))
خدا حفظ تون کنه.همیشه سلامت نگهتون داره.موفقیت تون افزون تر...
وامان ازاین دل
از این دل
ازاین ❤
که هرچه می کشیم از همین❤ه.

چقدر خوببببب
من عاشق ماه ام ، مثل همین الان که نور نقرهای قشنگش رو میز و قالی پخش میشه...
صد البته توجه...
شهریور انگار که پیش درامد پاییز باشه...
به به ...من خیلی وقته فیلم چندنفره ندیدم...ان شاالله که ترس تون با جیغ تخلیه شده باشه

زنده باشین...
لبخندتون مستدام ، حضرت باران
خیلی ممنون از همراهی تون

sahar.sh جمعه 7 شهریور 1399 ساعت 04:05

امان از دل

امان...
امان........

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.